Part 74-A♨️

2.6K 153 75
                                    

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

" قسمت هفتاد و چهار"

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

" قسمت هفتاد و چهار"

(هفت ماه بعد_ ۲۰۲۱/۱۲/۱۲)

دستهایش چنگی به زمین یخ زده انداختند و صدای فریادش گوش آسمان را در ناشنوایی فرو برد.
-بیشرف..!
مشتهایش پشت یکدیگر روی زمین یکپارچه از سپیدی فرود آمدند:
-بیشرف... میکشمت... حرومزاده... حرومزاده‌ها!
پاسخ فریادهایش تنها صدای دویدن نگهبانها به سوی نقطه‌ای نا مشخص از جنگل تاریک بود، جنگل نفرین شده، جنگلی سردی که جانش را ذره ذره کرده بود.
"هانایش را برده بودند...
عزیز و جانش را برده بودند و او... حالا تنها بود!"

.
.
(۲۰۲۱/۱۲/۱۲_گری‌سی؛ نیویورک)

آسمان چهره عوض کرده بود؛ آخرین تصویری که از او به یاد داشت اشک‌هایش بود، سرما و گریه‌‌ی ابرهایش؛ حالا با گذشت روزهای بیرحم، قطره‌های اشکش جایشان را با سپید دانه‌های برف عوض کرده بودند.
"برف میبارید و او، هنوز هم تنها بود!"
"صبح‌ها به شب و شب‌ها به صبح رسیده بودند، روشنایی روز آنها را به امید وا میداشت تا صبحی دیگر را تاب بیاورند اما با گذشت دقایق، تاریکی غالب، سیاهی ساکن و شب روشنایی امیدشان را ناپدید میکرد. سقف بی‌انتهای بالای سرشان هم رنگ و لباس عوض کرده بود؛ اما آنها جدا مانده بودند؛ او در کنجی از قفس و افسرش در کنجی از رهایی!"

نگاهش همراه با سقوط دانه‌ی برف، روی شلوار کرکی و پرتقالی رنگش کوبیده شد؛ سپیده روی غروب پارچه‌ی شلوارش ناپدید شد
و تنها به جا مانده از سقوطش خیسی آب شدنش بود؛ لباسهایشان کمی گرم شده بود، رئیس جدید زندان به فکر مجرمان بود و بر خلاف افکار اکثریت، گویا کاری به کارشان نداشت؛ آمده بود که نظارت کند، نه زجر دهد...
اما گری‌سی هنوز هم بی در پیکره بود؛ هر که هر کار میخواست میکرد و کک کسی نمیگزید، تنها فرق رئیس جدید با فیکنر در سیاستشان بود؛ فیکنر هرآنچه در سر داشت را نشان میداد اما رئیس جدید در سکوت و خلوت کارها را پیش میبرد و طی آن شش ماه و خرده‌ای، آزاری از او نرسیده بود؛ انگار که کمی بیشتر به فکر مجرمان بی‌ارزش آن زندان بود.
برایشان لباس گرم تهیه کرده بود، کمی به بخش‌های مختلف سر و سامان داده بود و البته تغذیه‌شان؛ کمی تنوع در لیست غذاهایشان جا گرفته بود.
در واقع سکوت بود و کمی آرامش!

INRED | VKOOKDonde viven las historias. Descúbrelo ahora