"قسمت چهل و ششم"
"ده ماه دیگه هم، اون حرومزاده توی همین خراب شده داره میبوستت!"
تنها بخار بود؛
صدای چکهی آب از لبهی وان و سقوط قطرههای داغی که روی سنگهای کف متلاشی میشدند؛
"بخاری" که میان همآغوشی دو پیکره، صدای "چکهای" که میان همخوابی دو نفس و "سقوطی" که میان تپشهای دو قلب تلفیق شده بود!
حرارتی ناشی از بخاری سوزان، سقوط پر صدای آب از لبهی وان!
گویا حمام غرق شده میان عطش بود و البته صدای نفس زدنهای متعددی که میان لبهایشان سرکوب میشد!بی آنکه کنترلی روی شدت نفسها و صدای ناشی از التماس گلویش داشته باشد؛ با شدت نفسهایش را میان چهرهی سرخ از خواستن پسر کوچکتر رها کرد؛ لبریز شده بود، در واقع چیزی تا پایانش باقی نمانده بود و حالا چه بیشرمانه دستهای پسر کوچکتر به دور عضوش به حرکت درآمده بود؛ آنگونه که نتواند ذرهای تمرکز برای بریدن صدایش داشته باشد!
-آه... افسر...
با پیچیدن لحن آغشته به شهوت پسر کوچکتر و برخورد لبهای او درست روی گوشش، بیآنکه بتواند لبخند رضایتمندش را مهار کند؛ فشار خفیفی به جثهی خیس شدهی او وارد کرد و او را بیش از پیش میان خود و کاشیهای پشت سرش فشرد؛ آنچنان که اخم، گرهی پیشانی او شود!
-تا کی میخوای مقاومت... کنی؟!
پاسخ لحن کشدار و داغ شدهی جونگکوک پوزخند کشآمدهی مرد بزرگتر بود؛ مردی که چیزی تا ریزشش باقی نمانده بود و حالا که به آن حس رهایی نزدیک شده بود، عجیب سرکشیمیکرد؛ یکی از دستهایش گرهی گردن جونگکوک و دیگری حلقهای به دور عضو بیتابش شده بود و حالا تنها لبهای خیسش بودند که روی یاقوتهای او بوسه به جا میگذاشتند:
-تا زمانی که داغی تو رو... بین دستهام حس کنم رئیسزاده!
جملهاش کافی بود تا نگاه خمار شدهی جونگکوک گرهی نگاهش شود؛ نگاهی غرق شده میان لذتی که حالا وجودش را به آتش کشیده بود:
-کیم...
فشار خفیفی به عضو میان دستش وارد کرد و همان برای پیچیدن صدای بم شدهی تهیونگ میان حمام کافی بود، مردی که حالا پلکهایش بی اراده روی هم فرود آمده بودند و تابی تراش خورده به کمرش انداخته بود؛ آنگونه که گویا طاقتش طاق شده بود و وجودش لبریز!
آب را باز گذاشته بود که مبادا صدای آن همآغوشی بیرون از آن در بسته خطور کند، اما حالا با وجود صدای بریده شدهی نفسهایشان میان آوای گلویی که با بیحیایی رها میشد؛ کمی
YOU ARE READING
INRED | VKOOK
FanfictionIn Red - سرخپوش جونگکوک جئون، رئیس زادهی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلولهای اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چیز رو بهم ریخته بود! 🔞🃏⛓ تازه واردی که بدون هیچ ترسی مقابلش میایستاد و با گستاخی جوابش رو میداد ا...