"قسمت بیستم"
(۲۰۲۱/۰۲/۰۸ - روز بعد؛ پنجمین روز در بند نهم)
-از اون حرومزاده... کیم تهیونگ خبری نشده؟
جین نگاهی به چهره ی از هم پاشیده اش انداخت...
از جئون جونگکوک بودنش فاصله گرفته بود؛ نه یک قدم، نه دو قدم!
جونگکوک فرسخ ها از خودش فاصله گرفته بود...
شده بود جونگکوکی که برای دیگران است؛ جونگکوکی که برای پدر بزرگش نفس میکشید؛
جونگکوکی که برای پیدا کردن و نجات برادرش از جان میگذشت؛
و جونگکوکی که نگاهش را در نگاه تهیونگ، جا گذاشته بود!جونگکوکی که تعلق پیدا کرده بود و حالا دیگر آن جونگکوکی که تنها خودش بود و برای خودش نبود!
گویا آن پسر، تبدیل به شخص دیگری شده بود که جز نگرانی و ترس، نگاهش خالی بود!
از کی به آن حقارت افتاده بود که دیگران اولویتش باشند؟ ای کاش میدانست...پوزخند کمرنگی زد، حتی جین هم به کارش نمی آمد و حالا سکوتش گویای همه چیز بود؛ پس تهیونگ خودش را نشان داده بود و با فاش شدن هویتش، آب شده و در زمین فرو رفته بود!
-بعد از پریروز، نه!با پیچیدن صدای جین، نیم نگاهی از پایین به او انداخت؛ جین هم خسته به نظر میرسید و حق هم داشت، زیر نظر داشتن و نگهبانی از جونگکوک کار ساده ای نبود!
درحالیکه دستهایش به دنبال پاکت سیگار، میان جیبش میلغزیدند زمزمه کرد:
-حال جونهو چطوره؟
-بهتر از دو روز گذشتست؛ از وقتی ارتباط بند هشتم و نهم رو باهم منع کردن، همه چیز بهتر شده جئون!
سرش را به نشانه ی تفهیم تکان داد و با قلبی فشردن نخ باریکی را میان لبهای خشک از سرمایش، جا داد:
-برای بند هشتم رئیسی انتخاب...
-جانگ هوسوک... جا نشینت شده!
همان جمله کافی بود تا با فندکی که مقابل لبهایش معلق میشد، تک خنده ای تلخ از میان لبهایش خارج شود...
پس جایگاهش را هم از دست داده بود؛ تنها برای دو حرامزاده...
حرامزاده ای که در سویی جایگاهش را ازش گرفته بود و در سویی دیگر افسری کاربلد از آب درامده بود.پوزخند سردی زد و بالاخره قفل انگشتهایش آتش بر زیر سیگارش کشیدند، در حالیکه پک عمیقی به آن باریکه میزد کمی روی نیمکت جا به جا شد و نگاه عمیق و شکسته اش را به
انتهای حیاط دوخت؛ نقطه ای که نگاهش بارها جثه ی تهیونگ را شکار کرده بود...
YOU ARE READING
INRED | VKOOK
FanfictionIn Red - سرخپوش جونگکوک جئون، رئیس زادهی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلولهای اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چیز رو بهم ریخته بود! 🔞🃏⛓ تازه واردی که بدون هیچ ترسی مقابلش میایستاد و با گستاخی جوابش رو میداد ا...