"قسمت چهل و هفتم، بخش دوم"-چی شده سوهیونگ؟!
-جانگ هوسوک... اون اینجاست!پس بالاخره پدر قصهی آنها هم، سر رسیده بود!
همان مردی که سالهایی پر درد به دنبالش بودند و با پیدا شدنش دردهایشان در کمال ناباوری دوچندان شده بود؛ هوسوکی که قبل از فاش شدن حقیقت، اعتمادش در آن زندان بود و حالا همه چیز دگرگون شده بود!
نه خبری از آن هم سلولی حقگو بود که جز حق از میان لبهایش خارج نمیشد و نه خبری از آن اعتماد دوستانه بود؛ همه چیز میانشان در باتلاقی از حقیقت فرو رفته بود و حالا آن دو، دوسوی مخالف از یکدیگر قرار گرفته بودند؛ نام یکدیگر را با کینه به زبان میآوردند و نگاهشان، تشنهی خون دیگری بود.
حقایق آشکار و رازها برملا شده بود؛ هوسوک عضوی از آن فرقهی نفرین شده بود، همانی که دستهای جونگکوکش برای قربانی نشدن او، به خون آغشته شده بود...
"در واقع زندگی در آن زمانه و حضورش در گریسی به او ثابت کرده بود که هیچ بیگناهی، بیگناه نیست؛ آنها زاده شده بودند تا در میان گناهانشان بمیرند!"
-لطفا جلوش رو بگیر، تهیونگ!صدای غمزدهی خواهرش برای شکستن ترکهای قلبش کافی بود؛ حالا تنها تهیونگی مانده بود که نگاهش رد دور شدن خواهرش را دنبال میکرد.
چه باید میکرد؟! کاش میدانست...با ناپدید شدن سوهیونگ، تنها توانست آن در نفرین شده را ببندد و پیشانیاش بیوقفه روی در فرود آمد؛ ثابت شد و در افکارش غوطهور.
بی خبر از نگاه برهنهای که پشت سرش به لرز افتاده بود؛ جونگکوکش؛ جونگکوکی که حالا در کمال گله و شکایت از او همراه با او شکسته بود!
با فرود پیشانی تهیونگ روی در یخ زده، نفس حبس شدهاش را رها کرد و بیتوجه به سرمایی که پوست برهنهاش را میسوزاند آب دهانش را فرو داد؛ حالا زمان جدال با آن مرد شکسته نبود، نه حالا که لرزش وجود او را میان وجودش احساس کرده بود و نه حالا که قلبش همراه با او به هزاران تکه تقسیم شده بود.
-تهیونگ؟
-چی... کار باید بکنم؟!
صدای شکستهی مرد بزرگتر کافی بود تا وجودش لبریز شود؛ نباید میگذاشت او به آن نقطه از غم برسد!-چیکار باید بکنم جونگکوک...؟ قرار نبود انقدر زود پیداش بشه!
میدانست؛ هوسوک زود پیدایشان کرده بود؛ اگرچه پیدا کردن آن افسر شرقی میان غربیان کار دشواری نبود، اما هوسوک بیموقع سر رسیده بود، درست میان دردهایشان؛ حالا با آن بدبختی تازه چگونه دست و پنجه نرم میکردند؟!
دردهایشان کم بود که آن زخم هم اضافه شود؟!
YOU ARE READING
INRED | VKOOK
FanfictionIn Red - سرخپوش جونگکوک جئون، رئیس زادهی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلولهای اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چیز رو بهم ریخته بود! 🔞🃏⛓ تازه واردی که بدون هیچ ترسی مقابلش میایستاد و با گستاخی جوابش رو میداد ا...