part 34-B ♨️

8.5K 641 304
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"قسمت سی و چهارم، بخش بی"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"قسمت سی و چهارم، بخش بی"

(روز بعد ۲۴/۰۲/۲۰۲۱؛ ۱۱:۵۵ پیش از ظهر؛ اسکای لاین_نیویورک)

صداها برایش ناواضح بودند و تصاویر تار...
درد شدید سینه‌اش از چه نشات گرفته بود؟
-جونگکوک...
صدای بم شده‌ای بود که آشنا به نظر میرسید اما برای چه نمیتوانست صاحبش را تشخیص دهد؟!
-خدای من جونگکوک... جونگکوک صدام رو... میشنوی؟!
میشنید، اما نمیدید!

تنها هاله‌ای ناواضح از جثه‌ای آشنا بود که رفته رفته بیش از پیش در میان سیاهی بلعیده میشد؛ دویدن او را احساس میکرد اما نمیدید، وحشت او را احساس میکرد، اما نمیشنید!
در کسری از ثانیه رایحه‌ی تلخ و مردانه ای بود که با شتاب بر روی زانوهایش کوبیده شد و صدای فریادی که در میان تکانهای شدید دستش به جسم پسر کوچکتر تلفیق شد!
-رئیس... رئیس... اوه خدای من! جونگکوک؟!
توانی را برای لب گشودن نداشت، حتی بعید میدانست بتواند پلکهای سنگینش را از هم باز نگه دارد.
صداهای ناواضح شدت میگرفتند؛ صدای آژیر؛ صدای دویدن سیاهپوشان!
اما افسوس که رمقی برای بیدار ماندن نداشت، کنجی از سینه‌اش داغ شده بود، نمیدانست شاید خونی از میان جسم خالی از خونش برای رهایی به بیرون راه پیدا کرده بود؛ شخص آشنا او را تکان میداد، اما چه جز لبخند زدن از وجودش برمی‌آمد؟!

تنها میدانست مردی که با چشمهایی شفاف شده فریادهای پر وحشتش را بر چهره‌اش رها میکند آشناست...
همان آشنای دوست داشتنی؛ همان بزرگ مرد حقیر و همان ناجی نفسهایی که حال که در میان آغوشش فشرده میشد، همه چیز بی اهمیت به نظر میرسید!
آغوش گرم او را در اوج سرمای آن بن‌بست داشت؛ دیگر چه چیز اهمیت داشت جز دمای تلفیق شده‌ی میان قلبهایشان؟!
ناجی نفسهایش او را به سینه میفشرد و فریاد میزد، چه میگفت؟!
کاش میشنید!
چشمهایش گریه میکرد؟
کاش میدید!
"حالا که گرمای آغوشش را داشت، اگر میمرد هم، هراسی نداشت!"
-جونگکوک... به خاطر خدا، جونگکوک... چشمهات رو باز کن...

INRED | VKOOKWhere stories live. Discover now