"قسمت چهل و نهم "(کافه رستوران_میدنایت؛ نیویورک)
نگاهش را از میز کوچک مقابلش گرفت و نیم نگاهی پر لبخند به چشمهای خندان دخترک انداخت؛ هانایی که بر خلاف انتظارش راضی به نظر میرسید.
کافه رستوران کوچکی بود، نزدیک به ساحل به همراه موسیقی زنده؛ آنقدرها هم بد به نظر نمیرسید هرچه که بود بیشتر از وسع یک مربی با کلاسهای رایگان بود؛ اما افسوس که نوازندههایش خسته بودند!
در سکوت، دو جام پایه بلند روی میز قرار گرفت؛ ظرفی از سیب زمینی سرخکرده با سس خاص و منتخب دخترک و در کسری از ثانیه دو برگر پنیری که بر خلاف قیمت مناسبش پر محتوا و سنگین به نظر میرسید!
لبخند محوی روی لبهایش نشست، دروغ چرا... گرسنه بود!پیشخدمت، تعظیم کوتاهی کرد:
-چیز دیگهای میل ندارید؟
-نه... ممنون آقا.
نگاهش را از میز ساده و تشکیلات مختصرش گرفت و به هانا داد، هانایی که پیشخدمت را دور کرده بود!
-چیز دیگهای نمیخوای؟!
-نه مربی جئون، یه ورزشکار به اندازهی معدش میخوره.
خندهی کوتاهی کرد، امان از دختری که خودش را ورزشکار میدانست و بود؛ بر منکرش لعنت... بود!
بدون شک اگر همانقدر با انگیزه و پر قدرت ادامه میداد روزی او را با مدالهای آویزش تماشا میکرد، در رینگ، مقابل حریف خونینش!
حتی تصور آن تصویر پر افتخار هم میتوانست وجودش را فرو بریزد و آن حس دوست داشتن دخترک، به عنوان یک مربی، یک برادر و یک پدر، بی اندازه شیرین بود؛ چنانکه برایلحظهای در تصویر قهرمانی او فرو برود و متوجه نگاه منتظر او نشود!
"در واقع ترکیب مدالهای خیالی و آویز گردن او به همراه آن لبخند خالصش، بینظیر بود، چشمنواز و بدون شک روشن کنندهی نگاه یک پدر!"
دخترک هم حتما گرسنه بود، پس زمانی برای غرق شدن در آن خیالِ حقیقی باقی نمانده بود!
با همان افکار آب دهانش را فرو داد و درحالیکه اشاره میداد زمزمه کرد:
-اگر خوشمزه نبود، خبری از غر زدن نیست خانوم کیم!
-این چیزی که من میبینم، خوشمزه به نظر میاد!
دخترک نیمی از برگر نصف شده را به دست گرفت و بیتوجه به کاهوی آویزان شده از لبهی نان، حجم زیادی از آن را وارد دهانش کرد؛ چنان وسوسه انگیز که جونگکوک با لبخند بزرگ و دندان نمایش به تقلید از او حجم زیادی از غذایش را وارد دهانش کند.
YOU ARE READING
INRED | VKOOK
FanfictionIn Red - سرخپوش جونگکوک جئون، رئیس زادهی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلولهای اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چیز رو بهم ریخته بود! 🔞🃏⛓ تازه واردی که بدون هیچ ترسی مقابلش میایستاد و با گستاخی جوابش رو میداد ا...