In Red - سرخپوش
جونگکوک جئون، رئیس زادهی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلولهای اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چیز رو بهم ریخته بود! 🔞🃏⛓
تازه واردی که بدون هیچ ترسی مقابلش میایستاد و با گستاخی جوابش رو میداد ا...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
"قسمت پنجاه و هفتم،بخش اول"
"رئیس، کجایی که ببینی افسرت زودتر برگشته تا شبت رو توی آغوشش به صبح برسونی!"
نگاهش خیره به میز مقابلش مانده بود؛ لبخند روی لبهایش خشک شده بود و دستهایش ستون چوب یخ زده ی میزد بود!
آغوشش؟! کدام آغوش؟! کدام شب و کدام افسر؟! آغوشی که دیگر نمیدانست در حقیقت هم برای اوست و یا تنها همهی آن محبتها بازی از سوی افسرزادهاش بوده است؛ شبی که بعید میدانست با درد قلب مچاله شدهاش به صبح برسد و افسری
که ناباور از رنگ پریدهی او و لبخند ماسیدهاش؛ در چند قدمی میز خشکش زده بود! در چند قدمی پسری که حالا هیچ رنگی بر چهره نداشت؛ فرو ریخت... -چی شده؟! پاسخش تکان خوردن سیب گلوی جونگکوک بود و لبهایی که کمی جمع شدند؛ جونگکوکی که سعی در جمع کردن افکارش را داشت؛ جونگکوکی که نمیدانست چطور چهرهی از هم پاشیدهاش را کنترل کند. مرد بزرگتر به سویش قدم برداشت: -هی رییس... حالت خوبه؟ حالش خوب بود؟! چه باید میکرد؟! چطور خودش را جمع و جور میکرد که او متوجه حالش نشود؟!