"قسمت پنجاه و هشتم"(اسکایلاین)
-هی... آروم باش هانا رو بیدار میکنی...
قدمی به عقب برداشت، قدمی که منجر به بلند شدن بلک از روی زمین و البته واق واق پر صدایش شد؛ صدایی که کافی بود عرقی یخ زده مهمان پیشانیاش شود:
-خفه شو احمق...
صدایی دیگر و بلکی که حالا عصبانی به نظر میرسید.
-بشین!
اما دریغ از ذرهای فهم! به سوی سگ خم شد و انگشت اشارهاش را به سوی او گرفت، اخم غلیظی کرد:
-بشین، هانا رو بیدار...
-اوه آقای جئون... این وقت صبح کجا میرید؟!همان صدای ظریف و همان لطافت و نرمی بیان کافی بود تا با نگاهی فرو ریخته، به سوی صدا و هانایش بچرخد؛ کاش بیدار نمیشد تا رفتنش را نبیند!
هانایی که حالا با موهایی به هم ریخته و چشمهایی خوابآلود خیره به او خمیازه میکشید.لبخند مضطربی زد:
-نمیخواستم بیدارت کنم خانم کیم...
هانا نیم نگاهی به بلک انداخت، چه بر سرش آمده بود که برای مربی خوشتیپش واق واق میکرد؟!
اخم کمرنگی مهمان پیشانیاش شد:
-چه مرگته بلک؟!
بی توجه به نگاه خیرهی جونگکوک قدمهایش را به سوی آشپزخانه کشید؛ میدانست که میخواهد آن دو را ترک کند!تا همان لحظه، لحظهای نبود که بتواند خواب را پذیرای چشمهایش کند، شب گذشته فریاد آن دو را شنیده بود...
صدای شکسته شدن پدر و مربیاش، قلبش را شکسته بود اما چاره چه بود؟! آن دو زجر میکشیدند.
با حالی معلق مانده به آرامی لب زد:
-مربی جئون، صبحانه چیزی خوردید؟!
اما جونگکوک خیره به او خشک شده بود؛ خیره به زیباییهایش، خیره به آرام بودنش...
-میتونم براتون...
-نه هانا چیزی نمیخورم.
سرش را به تفهیم تکان داد:
-آقای جئون...
اما لال شد، چه میگفت؟! چطور مانع رفتنی میشد که از همان ابتدا هم پیشبینیاش میکرد؟
با سکوت جونگکوک جملهاش را دگرگون کرد:
YOU ARE READING
INRED | VKOOK
FanfictionIn Red - سرخپوش جونگکوک جئون، رئیس زادهی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلولهای اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چیز رو بهم ریخته بود! 🔞🃏⛓ تازه واردی که بدون هیچ ترسی مقابلش میایستاد و با گستاخی جوابش رو میداد ا...