In Red - سرخپوش
جونگکوک جئون، رئیس زادهی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلولهای اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چیز رو بهم ریخته بود! 🔞🃏⛓
تازه واردی که بدون هیچ ترسی مقابلش میایستاد و با گستاخی جوابش رو میداد ا...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
"قسمت بیست و هفتم"
-من هم میخوامش... اما اون تهیونگِ نارنجی پوش رو!
جمله اش را در اوج صراحت، صادقانه بیان کرده بود؛ تهیونگ را میخواست اما آن نارنجیپوش دوست داشتنی را!
"همان مرد بی پروا، همان مرد بی ترس و هراس از لحظه ای دیگر! همانی که نگاهش میان نگاه او آتش، همانی که لبهایش میان لبهای او جامی از شراب بود! همان مردی که مجرم زاده شده بود، همان مجذوب کننده ی فریبنده، همانی که وجودش را فریب داده بود! همان مردی که لنگ تک نخ های سیگارش بود، مردی که در آن زندان کذایی نفسهایش را زندگی کرده بود؛ نه آن کوه یخ زده
ای که حالا با نگاهی برق افتاده و لبهایی برهم دوخته شده، نگاهش را به او گره زده بود!" "تهیونگ چه میدانست از نارنجی پوشِ او؟!" لبخند غمگینی مهمان لبهایش شد و نگاه سرخ از عذابش را به نگاه خیره و لبهای ناباور مرد بزرگتر گره زد، لبهایش بر هم دوخته شده بودند؟!
نگاهش ناباور و گوشهایش ناتوان از پذیرش بود، از آنچه از میان لبهای زیبای پسر کوچکتر خارج شده بود؛ با دردی پیچیده میان سینه اش آب دهانش را فرو داد و لبخند کمرنگ جونگکوک غم بیشتری به خود گرفت. تهیونگ نارنجی پوش را میخواست؟! مگر او را نمیدید؟! چه فرقی میان او و آن نارنجی پوش بود؟!
نفس حبس شده اش را رها کرد، با مکثی طولانی و به اندازه ی یک عمر سکوت، بالاخره با سوختن انگشت هایش توسط حرارت ناشی از سیگار به اتمام رسیده اش به خودش آمد... مرد مقابلش قلبش را به نارنجی پوش و آن تازه وارد باخته بود؟ لبهایش از هم گشوده شدند و پاسخ نگاه منتظر جونگکوک، تنها بی صدایی از سوی تهیونگ بود! برای چه لال شده بود؟ برای چه کلمات را فراموش کرده بود؟! برای چه قلبش تیر میکشید؟
-و تو افسر... هیچوقت نمیتونی اون نارنجی پوش، برای من باشی! "جمله ی او، همان تیر خلاصی بود که با دردناک ترین حالت ممکن میان سینه اش فرو رفت؛ همان تیرِ زهرآلود، همان تیری
که اگر آن را بیرون میکشید میمرد و دردناک زهری بود که اگر بیرون کشیده نمیشد هم او را به تدریج میکشت!" "جونگکوک زاده شده بود تا با نیش هایش او را ذره ذره نابود کند و به حق که در زخم زدن مهارت داشت؛ روزی او را میکشت، به خدای بی خدایش سوگند که اگر میمرد هم تنها برای او بود!"