Part 83♨️

2.2K 139 24
                                    

"قسمت هشتاد وسه"

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.


"قسمت هشتاد وسه"

-کیم... تموم شده؟
-تموم میشه...
-کی؟
به سوی او چرخید و نیم‌رخ بی‌نقصش را از نظر گذراند:
-تموم میشه، سپید ابریشم.
با بالا کشیده شدن کنج لبهای او به آرامی فاصله‌ی میانشان را بست و نفس عمیقی میان ابریشمهای مجعد و بلند شده‌ی او کشید؛ اگر عطری از بهشت به همراه نداشت، پس بهشت واقعی چه بود؟! در واقع "بهشت مقابل جونگکوکش به زانو در می‌آمد!" نفسش با آسودگی رها شد و بوسه‌اش با احتیاط کنج لبهای او نشست.
-همه چیز اون بیرون خوب پیش رفته؟ کیم... هانا رو...

-چیزی نگو رئیس، همه چیز آروم پیش رفته؛ هانا پیش هوسوکه، در امانه و کمتر از دو ماه دیگه ما هم بهش میرسیم.
آب دهانش را فرو داد:
-میخوای چیکار کنی؟
-به من اعتماد کن...
-بهت ایمان دارم.
سرش را تکان داد و دستهایش حلقه‌ی کمر برهنه‌ی او شدند، دیگر چه میخواست؟ جز همان آرامش؟ اگر رویش را داشت تکیه داده به سرشانه‌های او دردهایشان را میگریست.
-نفسهات منظم نیست.
با پیچیدن صدای جونگکوک، بوسه‌ای را هدیه‌ی شانه‌ی او کرد:
-به خاطر توئه...
-کیم، نگاهت هم غم داشت، به من بگو چی شده.
آب دهانش را فرو داد و پسر کوچکتر پشت به او نفسهایش را به آرامی رها کرد:

-قصه‌ی چشمهات رو برام تعریف کن؛ چشمهات به من دروغ نمیگن!
به سوی او چرخید و نگاهش را از فاصله‌ای نزدیک به او دوخت:
-حال جیمین خوبه؟
جمله‌اش کافی بود تا چشمهای مرد مقابلش به تزلزل بیفتند.
-کیم... لطفا.
زبانش کوتاه شد، گلویش تلخ و دستهایش لرزان:
-خوبه...
-قسم بخور؟
آب دهانش را فرو داد، کریستال... چه باید میگفت؟!
-حال جیمین خوبه جونگکوک، قسم به موهای سفیدت.
-و کریستال؟
کنج نگاهش خیس شد و "کاش جونگکوکش آن را نمیدید."

کاش نمیدید تا تمام نشود...
-ته...یونگ...
-جونگکوک... من... یعنی ما...
قبل از آنکه بتواند جمله‌اش را تکمیل کند، با بلند شدن صدای مهیبی چون سقوط جسمی سنگین از بند بالا درست مقابل سلولشان، وحشت زده از جایش پرید؛ صدا درست روی زمین در سکوت فرو رفت و لحظه‌ای بعد صدای سرسام‌آور آژیری بود که با نوری سرخ شده، یک بند را از خواب بیرون کشید!
.
.
.
صدای آژیر بود؛ صدایی سرسام‌آور، صدایی آشنا به داغی نور سرخش. اما او نمیشنید، در واقع آن صدای کذایی چنان در افکارش گم شده بود که حالا شنیده نشود، غرق شده میان اقیانوس دردهایش؛ صدا سنگین میشد، سنگین‌تر، فضا تاریک میشد، تاریک‌تر و او؟ غرق شدن صدا را میان قلبش حس

INRED | VKOOKTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon