"قسمت هشتاد وچهار"به رسم همیشه اینجام تا برای وجدان خودم هم که شده بهتون گوشزد کنم، بخش اول پارت شامل محتوای اسمات هست، پس ازتون میخوام اگر علاقهای به محتوای این چنینی ندارید بخش اول رو رد کنید و از شروع بخش دوم همراهمون باشید.
(گریسی_ ۲۰۲۲/۰۳/۰۲)
قطرههای آب از روی جثهاش به پایین میخزید، چنان بیشرمانه و بیپروا از عضلاتش میگذشت که مرد، احساس شرم کند. بیتوجه به بخاری که تمام اتاقک را در خود بلعیده بود، چنگی به موهای روشنش انداخت و بیتوجه به کف روان شده از موهایش خودش را به دستهای داغ آب سپرد، چنان خسته و کرخت شده از آن پست کذایی که بخواهد همانجا زیر همان دوش بمیرد.
غرق در افکارش بود، حرفهای جیونگ و تداخلش با حرفهای ایشیهارا، هنوز نوبت بازجوییشان سر نرسیده بود و اگر درست تخمین زده بود، بیش از دو ساعت فرصت داشت تا قبل از بازجویی کمی از ماجرا سر در بیاورد. افکارش کافی بودند تا دستهایش روی عضلاتش کشیده شوند و با چشمهایی بسته شده رو به روی دوش سرش را آب بکشد، بیش از دو ساعت تا بازجویی باقی مانده بود و اگر زود سوالهایشان تمام میشد، از آن
سو هم بیش از سه ساعت تا خاموشی فاصله داشتند؛ نفسش را با صدا رها کرد و بیتوجه به بخار غلیظی که سوی چشمهایش را گرفته بود، با صدای باز شدن در فلزی حمام کمی در جایش پرید؛ کسی وارد شده بود و یا گوشهای تیزش دچار خطا شده بودند؟!
بیآنکه بچرخد خودش را مشغول نشان داد و درست بود، کسی درست پشت سرش متوقف شد و در را با صدای اندکی قفل کرد. پوزخند سردی زد و نگاهش را از داخل کاشیهای مقابل به پشت سرش دوخت، تصویر ناواضح بود و در تاری:-حرومزاده رو چه حسابی پات رو میذاری تو حمومی که میدونی...
-گفته بودی عطر ابریشمهات رو تشخیص میدم!
با پیچیدن صدای آرام او تمام وجودش به آتش کشیده شد؛ جانش به نبض افتاد و مو بر بدنش بلند شد.
جونگکوکش بود؛ مردی که حالا انعکاس جثهاش میان کاشیها وضوح پیدا کرده بود، پیکرهی تراشخوردهای که به آرامی
لباسهایش را بیرون میکشید و زیباترین مخلوق خدایش را برهنه میکرد؛ جونگکوکی که به محض رها شدن از لباسهایش به سوی او قدم برداشت و درحالیکه پشتش متوقف میشد، بوسهی دلتنگ و داغش را روی بالاترین مهره از ستون فقرات او به جا گذاشت. همان "معبود سپید ابریشمی" که لبهایش را به گوش ناباور مردش رساند و درحالیکه دستهایش را گرهی کمر او میکرد، به نرمی و بیصدا خندید:
-یادمه تازه وارد ادعا داشت که با من زیر این دوش بوده...
VOUS LISEZ
INRED | VKOOK
FanfictionIn Red - سرخپوش جونگکوک جئون، رئیس زادهی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلولهای اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چیز رو بهم ریخته بود! 🔞🃏⛓ تازه واردی که بدون هیچ ترسی مقابلش میایستاد و با گستاخی جوابش رو میداد ا...