"قسمت هشتاد و دو"
-لعنت بهت حرومی، لعنت بهت، لعنت بهتون که یک دقیقه دهنتون رو نمیبندید!
صدای فریادش صدای هیاهوی بند را در سکوت بلعید!
دستهایش را روی پیراهنش کشید:
-کدوم حرومزادهای مخل این آسایش شده؟
با نگرفتن پاسخی از جانب آنها نعرهوار ادامه داد:
-تازهوارد این بند کوفتی کدوم حرومزادهایه؟! کدوم حرومزادهای چنین کوفتی رو خواسته؟
خیره به محتوای زردرنگ میان توالت شلوارش را بالا کشید و با اخم غلیظش به سوی مخالف چرخید:
-کدوم حرومزادهای باعث شده تا من حتی نتونم با خیال راحت...
-تازهوارد این بند کذایی منم؛ اون حرومزادهای که مخل آسایش تو شده، منم، من "رئیس!"زمان متوقف شد؛ او معلق ماند، میخکوب شده، میان فاصلهای از مرگ و زندگی!
دیوانه شده بود و عقل از سرش پریده بود؛ میدانست جنون خوابش کرده بود، میدانست، در رویا بود!
"میدانست که مرد مقابلش شبیه به هزار و یک خیال دوستداشتنیست که شبها در افکارش او را میبوسد!"
-اون حرومزادهای که نمیذاره کارت رو تموم کنی منم...
خیره به آن زیبای بیهمتا قدمهایش را جلو کشید و همان کافی بود تا جیمز و جین سلول را ترک کنند.
-اون حرومزادهی بیشرفی که رئیسش رو، تنها عزیزش رو تنها گذاشته و اون بیهمه چیزی که باعث این عربدههای تو شده منم، من جونگکوکِ من... افسرت!
قلبش نمیتپید، میدانست که جونگکوکش بیتپشتر از اوست؛ ناباوری او را از میان چشمهای لبریزش میخواند، شوکه شده بود، معلق مانده بود...دستهای به رعشه افتادهاش مشت شدند و نیم نگاهی به شیوون انداخت:
-و بهت قول میدم همسلولی بهتری از این نردبون باشم!
با به خنده افتادن لبهای او، خیره به چشمهای پر شدهاش ماند؛ مُرد!
شیوون سری تکان داد و با قدمهایی واضح و لبخندی عمیق شده از سلول خارج شد:
-مراقب رئیس ما باش افسر کیم...
تنها صدای قدمهای او بود و دور شدنشان!با ناپدید شدن او، گویا زندان در مرگ فرو رفته باشد، آب دهانش را فرو داد و خیره به ظاهر عوض شدهی تهیونگ لب زد:
-ته... تهیونگ...
-جان تهیونگ... رئیس؟کافی بود، همان جمله و همان لحن کافی بود تا قطره اشک سرکشش پایین بچکد!
حال تنها دو قلب به اشک نشسته بودند و سکوتی که فریاد بود؛ فریادی از دلتنگی، فریادی از غم دوری.
خیره به مردی که پارچهی سفیدرنگ کنج سلول را گرهی میلهها میکرد با ناباوری زمزمه کرد:
-تو... تو اینجا چیکار میکنی؟
با پوشیده شدن سلول توسط پارچهی سفید رنگ، مضطرب و ترسیده از اتفاقات آن سوی دیوار، صدایش لرزید:
-کیم... تو، چیکار کردی؟
پاسخش نزدیک شدن "قدمهای اوی نارنجی بود!"
تهیونگی که عطر تلخ شدهی سیگارش برای مست شدن و جان دادنش کافی بود...
YOU ARE READING
INRED | VKOOK
FanfictionIn Red - سرخپوش جونگکوک جئون، رئیس زادهی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلولهای اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چیز رو بهم ریخته بود! 🔞🃏⛓ تازه واردی که بدون هیچ ترسی مقابلش میایستاد و با گستاخی جوابش رو میداد ا...