Part 85-B♨️

3.3K 171 106
                                    

"قسمت هشتاد وپنج،بخش دوم "

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


"قسمت هشتاد وپنج،بخش دوم "

خیره به اتاقک چوبی مقابلش بی‌خبر از لرزی که سر تا پای پسر کوچکتر را قفل کرده بود مقابل اتاقک اعتراف متوقف شد:
-جونگکوک؟
-تهیونگ اونجا نه...
صدایش را شنید، اما چه میتوانست مانع کنجکاوی افسری شود که در تمام سالهای عمرش به دنبال جواب بود؟! حال اگر جواب احتمالی پنهان شده میان اتاقک بود، چطور میگذشت؟!

پاسخش را با نگاهی گم شده داد و کاش کور میشد تا از نگاه او نگذرد! درِ سمت اتاقک کشیش را باز کرده بود و در حالیکه قدمهایش را به داخل میکشید در سیاهی و تاریکی آن چهارچوب تنگ شده، ناپدید شد.

اتاقک از جنس چوب بود اما خبری از عطر آشنایش نبود، هوایش گرفته و سیاه بود، تاریک، درست چون همان کشیش سفیدپوش تاریک شده از شنیدن گناهان دیگران...
هوایش سنگین بود، نفس‌هایش را میگرفت؛ واضح بود که اتاقک فرای گوشهای یک کشیش، گناه شنیده است!
انگشت‌هایش به آرامی روی دیواره‌ی سرد آن کشیده شدند و قدمهایش را تا انتهای اتاقک کشید، دو قدم کافی بود تا به دیوار رو به رویش برسد، کوچک و تنگ بود، نفس‌گیر...
اتاقکی با ابعاد نهایتا دو متر در دو متر از سمت کشیش.
-تهیونگ؟
با لرزش صدای پسر کوچکتر، خیره به شیار‌های روی دیوار چوبی، صدایش کرد:

-رئیس... بیا اینجا!

بی‌خبر از حال جونگکوکش، جونگکوکی که صدای او را میشنید، اما پاهایش زنجیر زمین شده بودند.
-بیا اینجا جونگکوک...
با اتمام جمله‌اش قدم‌هایش را به سوی مخالف کشید و با احساس صدایی متفاوت زیر پایش، قدمش را به عقب بازگرداند؛ صدای پارکت!
-تهیو...
بی‌خبر از درد رخنه کرده میان کودکی جونگکوکش، درحالیکه میان اتاقک ناپدید شده بود پایش را روی پارکت متفاوت کوبید تا راه چاره یابد، روی زانوهایش نشست و دستی روی آن کشید، لق نمیزد، صدایش متفاوت بود، گویا فرسوده‌تر و شاید هم با جنسی متفاوت.
کفه‌ی دستش را روی زمین کوبید و بی‌خبر از صداهای ایجاد شده کارش را تکرار کرد.
-جونگکوک؟!

صدایش به پسر کوچکتر نرسیده بود، جدای آرام‌ بودنش، بی‌خبر بود از نفسهای رفته‌ی او و گوشهایی که سوت میکشیدند!
بی‌خبر بود از معشوقی که چند قدم دورتر از او از پشت دیوار، رفته رفته تمام میشد.
-رئیس ببین یه چیز تیز پیدا میکنی؟ فکر میکنم کف زمین چیزی رو قایم‌ کردن... باید این پارکت کوفتی‌ رو از جاش در بیاریم.
اما پسر کوچکتر نفسهایش رفته رفته کند شدند؛ و او نباید به گذشته باز میگشت. قدمی به جلو برداشت؛ قدمی سنگین شده و به کندی گذر هزاران سال.
-کیم لطفا از اونجا...
صدای مشتهای او تکرار شدند، صدای رعب آوری که حالا بیش از پیش بلند به نظر میرسید.
با نگرفتن پاسخی از جانب پسر کوچکتر، دستی روی عرق‌های پیشانی‌اش کشید، به احتمال او هم مشغول چک کردن زیر نیمکت‌ها شده بود، شاید هم کنج دیواره‌ی پشتی اتاقک پناه گرفته بود تا او را بترساند؛ لبخند کمرنگی روی لبهایش نشست "کاش

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 04, 2024 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

INRED | VKOOKWhere stories live. Discover now