_نه..تو باید..بند بیای..
عقب عقب دفتم که یهو خوردم به گاز و قابلمه غذا ریخت روی دست و کمرم..
تا استخونم سوخت
از درد فقط میتونستم داد بزنم...تیشرتمو درآوردم و پرت کردم...
با بدبختی خودمو تا سینک ظرفشویی رسوندم و آب سردو باز کردم و گرفتم زیرش...
احساس میکردم تموم تنم داره آتیش میگیره
نشستم زمین
کل بدنم میلرزید..چند دقیقه بعد صدای در شنیدم..پس بلاخره اومد
کشون کشون راه افتادم سمت در و بازش کردم..با دیدن مردی که پشت در بود جا خوردم..
چرا جیمین نیست؟!
به سرتاپام نگاهی انداخت:
+اتفاقی افتاده؟من صدای داد شنیدم..
اومد سمتم:
+حالتون خوبه؟!
بدون اینکه جوابشو بدم خواستم درو ببندم که یگی پاشو گذاشت لای در..
سرمو بالا آوردم..جیمین بود..نشستم زمین..
+ممنونم آقای چو..اتفاق خاصی نیوفتاده..
_خواهش میکنم..هروقت کاری داشتین میتونین روی من حساب کنین..!
جیمین اومد داخل و درو بست
با دیدن من هول شد و نشست روبه روم...دستمو گرفت و زل زد بهم:
+با خودت چیکار کردی؟
دستشو کشید رو صورتم:
+این خون برای چیه؟ ۵ دقیقه نبودم فقط..!
به دستم نگاه کرد:
+دستت چرا قرمزه؟سوختی؟
نمیتونستم حرف بزنم..
بازمو گرقت و بلندم کرد..
+بیا ببینم چی به سر خودت آوردی
منو نشوند روی مبل و رفت توی آشپزخونه و چند دقیقه بعد با جعبه کمکهای اولیه برگشت و نشست روبه روم:
+شانس آوردی سوخگیات جدی نیست..
و یه پماد از جعبه درآورد و مالید به دستم..چشامو از درد بستم
زل زد بهم:
+واقعا نمیدونم چه فکری با خودم کردم که تورو تنها نگه داشتم خونه
هیچی نگفتم..وقتی دستمو پماد زد آروم بستش
وقتی تموم شد اونیکی دستمو گرفت و یکم ضدعفونی کننده ریخت روی زخمم و بعدش با بانداژ بست...بهم زل زد:
+تو چرا هنوز داری میلرزی؟!
از جاش پاشد و سرمو چسبوند رو سینش:
+هیچی نشده..آروم باش..
دستشو کشید رو موهام..لرزش بدنم کم کم قطع شد
چند دقیقه بعد خودشو ازم جدا کرد:
+بهتری؟
سرمو تکون دادم
کوسن روی مبل رو جابه جا کرد:
+بهتره دراز بکشی...
و کمکم کرد دراز بکشم
یهو درد سوختگی پام توی بدنم پیچید...
چشامو بستم..:
+چیشده؟جای دیگه از بدنت هست که سوخته باشه؟!
دستمو روی پام گذاشتم:
+پات سوخته؟
سرمو تکون دادم..دوباره پمادرو از توی جعبه درآورد و گرفت سمتم:
+اممم..اونجا رو دیگه من نمیتونم کاری کنم..خودت باید بهش پماد بزنی..!
_نیازی نیست
به دستام نگاه کرد:
+البته زدی هردوتا دستتو ناکار کردی..چطوری میخوای پماد بزنی..
مکث کرد:
+خب انگار چاره ای نیست..دربیار
جا خوردم:
_چی؟!
+میخوام پماد بزنم..
_گفتم که نیازی نیست..
+ممکنه جدی باشه..!
رو کردم سمتش:
_خودم میزنم..
و پمادو از دستش گرفتم
_ممنون میشم روتو برگردونی..
بدون اینکه چیزی بگه پشت کرد..
حالا چیکار کنم؟
دستام داغون شده بودن..
+نمیتونی نه؟
هیچی نگفتم
روشو برگردوند سمتم و پمادو از دستم گرفت
اخماش تو هم بود...
زیپ شلوارمو با.ز کرد و پمادو زد به رونم
احساس کردم گوشام داغ شدن
چشمامو از درد بستم...
چند دقیقه بعد زیپ شلوارمو بالا کشید و ازجاش پاشد
+وقتی میدونی کارت به من گیره اینقدر مقاومت نکن بچه
هیچی نگفتم
رفت توی اشپز خونه و چند دقیقه بعد با سیب زمینی ای که زده بودم به دیوار برگشت
+اینجوری سیب زمینی خرد میکنین شما؟
نگاهمو ازش گرفتم
_من که بلد نبودم
+وقتی داشتم بهت یاد میدادم حواست کجا بود؟
_نیازی به اموزش ندارم...خودم همه چیو بلدم
پوزخند زد
+ همه چیو بلدی؟...من بهت گفتم مواظب خودت باش..دستتو نبر...نسوز...درو برای غریبه باز نکن...اما تو تک تک اینکارا رو انجام دادی
خندید
+باورم نمیشه...اگه یه بچه ۵ ساله نگهداری میکردم خیلی راحتتر بودم
پوزخند زدم
_علاقه ای به شنیدن حرفات ندارم پارک جیمین
و آرنجمو گذاشتم رو چشمام
+حالا واسه ناهار قراره چی بخوریم اقای کار بلد؟
تو که بلدی...یه پیشنهاد بده
_من رژیمم
+این پوست و استخون رژیم نیاز داره؟
آرنجمو از روی چشمام برداشتم
_چی؟ پوست و استخون؟
شونه هاشو انداخت بالا
+خب من اینجوری میبینم
از جام پاشدم و با دستم که سالم بود تیشرتمو دادم بالا
_باورم نمیشه به این عضله ها میگی پوست و استخون
پوزخند زد و تیشرتشو داد بالا
+منم از این عضله ها دارم...اما بازم تو پوست و استخونی
نگاهم روی تتویی که سمت راست سینه ش بود ثابت موند
........NEVER MIND_
به تتوش نگاه کرد
+اره...خوشت نیومد؟
سرمو تکون دادم و اروم گفتم
_قشنگه...
+اره...معنیشو میدونی؟ انگلیسی که بلدی دیگه فکر کنم
پوزخند زدم
_ اصلا دوست ندارم به این سوالت جواب بدم
رفت سمت اشپزخونه
+باشه...جواب نده
#کسوف
#p11
#Eve
YOU ARE READING
solar eclipse
Fanfictioncouple: Kookmin.Sope Genre: Romance.Fluff موضوع: جونگ کوک بخاطر اتفاقی که توی گذشته ش براش افتاده به بیماری روانی دچار میشه و جیمین که روانشناسه برای درمان کوک استخدام میشه... و رابطه جونگ کوک و جیمین رفته رفته باهم بهتر میشه و...