+یونگی...چرا همش تو خودتی؟
رو کردم سمت یونگی که سرشو انداخته بود پایین
هوسوک با خنده زد روی شونه ش
+فکر کنم خوابت میاد آره؟
یونگی نیم نگاهی به جیمین انداخت و گفت:
+نه...یکم سر درد دارم
دست کردم تو جیب کاپشنم و یه برگ قرص مسکن در اوردم و گرفتم سمتش
_ بیا بخور
رو کرد سمتم
+ممنون...خودش خوب میشه
پس معلوم شد که اصلا سر درد نداره
سرمو تکون دادم و قرص رو گذاشتم تو جیبم
به جلوم خیره بودم که یهو دیدم دستم گرم شد
روکردم سمت جیمین که دست کرده بود تو جیبم
با لبخند چشمک زد
دلم میخواست ببو.سمش
با صدای هوسوک به خودم اومدم...با اعتراض گفت:
+هی...ماهم اینجاییما
جیمین با خنده گفت:
+مگه من خواستم اینجا باشین؟
یونگی سرشو اورد بالا که نگاهش روی دستامون ثات موند
از جاش پاشد و روکرد سمت هوسوک
+بهتر نیست بریم؟
لبخند از روی لبای هوسوک محو شد
+الان؟ هنوز نیم ساعت نشده اومدیم
یونگی یقه کاپشنشو مرتب کرد و گفت:
+من باید برم استراحت کنم
و رو کرد سمت ما
+خب من دیگه میرم
از جام پاشدم
_کجا میری؟ هنوز شام نخوردیم
دستشو تو هوا تکون داد
+من واقعا تحمل سرما ندارم...خداحافظ
و بدون اینکه منتظر حرفی ازمون بمونه رفت
جیمین با تعجب گفت:
+این چرا اینطوری کرد؟
هوسوک شونه هاشو انداخت بالا و نشست کنارم
+نمیدونم...
سرشو انداخت پایین
دستمو انداختم دور شونه ش
_ناراحت نباش...سرش درد میکرد
یه لبخند مصنوعی نشست رو لباش
+راستش دیگه عادت کردم و دارم باهاش کنار میام...
جیمین اومد سمتش و در حالیکه شال گردنشو مرتب میکرد گفت:
+باید خودم برم باهاش حرف بزنم
هوسوک با پوزخند گفت:
+شاید باورت نشه اما دیگه برام مهم نیست...
چند دقیقه بینمون حرفی رد و بدل نشد
از جام پاشدم
_خب بچها نظرتون چیه بریم خوش بگذرونیم؟
جیمین با خنده گفت:
+توی این سرما چطور میشه خوش گذروند؟
_اون با من...پاشین بریم
و کلاهمو کشیدم سرم و راه افتادم
جیمین و هوسوک هم دنبالم راه افتادن
+میخوای بگی برنامت چیه کوک؟
رو کردم سمت جیمین
_شاید باورت نشه اما هنوز برنامه ای ندارم
و دوتایی زدیم زیر خنده
+بچها من میرم خونه
رو کردم سمت هوسوک
قبل از اینکه بخوام حرف بزنم جیمین زد تو حرفم
+اصلا فکرشم نکن
هوسوک دستی تو موهاش کشید و گفت:
+واقعا حوصله ندارم
یهو صدای دست زدن شنیدم
برگشتم سمت صدا که دیدم یه عروس و داماد دارن میان
رو کردم سمت جیمین
_بیا...اینم برنامه
جیمین هم برگشت عقب
+عروسیه کوک...مابریم چیکار کنیم؟
_اونهمه مهمون رو نمیبینی؟ ماهم میریم قاطی اونا
هوسوک با خنده گفت:
+اینکار دیوونگیه محضه
+بنظرتون مشکوک نیست؟
روکردم سمت جیمین
_چی مشکوکه؟
+چرا عروس داماد باید بیان تو پارک؟
با دقت بهشون نگاه کردم
_کره ای نیستن...فکر کنم آمریکایین
+چرا باید تو کره عروسی بگیرن؟
شونه هامو انداختم بالا
_شاید دوست دارن اینجا عروسی بگیرن
چیزی نگفت
دستشو گرفتم
_بریم
و دنبال خودم کشوندمش
اونم دست هوسوک رو گرفت و رفتیم تو جمعیت
کسی متوجهمون نشد
چند دقیقه همونطور مونده بودیم که یهو موزیک پلی شد
رو کردم سمت جیمین
_یالا...بیا برقصیم
به اطرافش نگاه کرد و با صدای آرومی گفت:
+حداقل اومدیم تو عروسیشون بیا زیادی تابلو نباشیم که لو بریم
دستشو کشیدم و بردم وسط
_برقص
و خودم شروع کردم به رقصیدن
از شدت خنده چشماش وا نمیشد
رفت سمت هوسوک و کشوندش وسط
هوسوک اولش خجالت کشید
بعدش هرسه تامون شروع کردیم به رقصیدن
همینطوری مشغول رقصیدن بودم که یهو چشمم به دختری افتاد که داشت پیک الکل بین مهمونا پخش میکرد
رفتم سمتش و سه تا پیک ورداشتم و رفتم سمت جیمین و هوسوک و بهشون دادم
و خودمم پیکمو کامل سرکشیدم
جیمین رو کرد سمت آسمون و با دادگفت:
+خدای من...داره خوش میگذره
من و هوسوک هم زدیم زیر خنده
حدودا یکساعت فقط رقصیدیم
وقتی عروسی تموم شد
خواستیم بریم که جیمین دستمو کشید
+چند ثانیه وایسید الان میام
_کجا میخوای بری؟
بدون اینکه جوابمو بده رفت سمت عروس و داماد
هوسوک گفت:
+داره چه غلطی میکنه
با دقت به کاراش نگاه میکردم
_ماهم بریم ببینیم چیکار میکنه
هوسوک سرشو تکون داد
#کسوف
#p67
ESTÁS LEYENDO
solar eclipse
Fanficcouple: Kookmin.Sope Genre: Romance.Fluff موضوع: جونگ کوک بخاطر اتفاقی که توی گذشته ش براش افتاده به بیماری روانی دچار میشه و جیمین که روانشناسه برای درمان کوک استخدام میشه... و رابطه جونگ کوک و جیمین رفته رفته باهم بهتر میشه و...