کسوف پارت ²²

383 65 1
                                    

وقتی چرخ و فلک کامل وایساد سرمو تکون دادم و نگاهمو ازش گرفتم
+عا..کوک...من دلم الاکلنگ میخواد
و از چرخ و فلک پیاده شد و دویید سمت الاکلنگ
منم دنبالش راه افتادم
نشست روی الاکلنگ و با لبخند به من اشاره کرد
+بدو بشین...میخوام بازی کنم
به ناچار سرمو تکون دادم و نشستم روی الاکلنگ
یهو پاهاشو بلند کرد که میله الاکلنگ محکم خورد به دیکم از درد داد زدم...
جیمین سریع اومد پایین و دویید سمتم
با نگرانی گفت:
+خوبی؟
با چشمام که از اشک پر شده بود بهش زل زدم
_خیلی...درد داشت
دستمو که گذاشته بودم روی دیکمو کنار زد
+وایسا ببینم چیشده
و دستشو گذاشت روش و اروم فشارش داد
مثل برق گرفته ها از جام پریدم
با تعجب بهم نگاه میکرد
+کوک...ما هردومون پسریم...چرا مثل دخترای ۱۵ساله رفتار میکنی؟
_خودش خوب میشه
و رفتم نشستم روی صندلی زیر درخت
جیمینم اومد نشست کنارم و سرشو برد عقب
+آه...انرژیم تخلیه شد
دوباره نگاهم چرخید سمتش و به گردنش زل زدم
_همیشه میگی آه؟
سرشو اورد پایین...یهو نگاهش روی شلوارم ثابت موند
زد زیر خنده
به شلوارم نگاه کردم...با چیزی که دیدم گوشام از خجالت داغ کردن
باخنده گفت
+چی دیده؟
دستمو کشیدم رو دیکم...
بخواب لعنتی...بخواب.
از جام پاشدم و شروع کردم به قدم زدن
صدای خنده های جیمینو از پشت سرم میشنیدم...
بعد از چند دقیقه برگشتم سمتش
با لبخند گفت:
+عه..کوک کوچولو خوابید؟
لبامو از خجالت دادم تو دهنم
از جاش پاشد و نوک انگشتشو زد به دیکم
+دینگ دینگ
دستشو پس زدم و با اعتراض گفتم
_این چه کاریه؟
خندید
+بیا بریم یه چیزی بخوریم مامان کوک...گشنمه
و استین لباسمو گرفت و راه افتاد
_کجا میخوای بری
+اینقدر میگردیم تا یه چیزی واسه غذا خوردن پیدا کنیم
یهو احساس کردم قطره بارون پاشید رو دستم
به اسمون نگاه کردم
داشت بارون میومد
_هی جیمین داره بارون میاد
با ذوق شروع کرد به چرخیدن زیر بارون
+اخ جوووون..
بهش زل زدم...احساس میکردم تنها چیزی که الان نیاز دارم اینه که بهش نگاه کنم
با لبخند دستشو گرفت سمتم
+بیا برقصیم...
اره ...من عاشقت شدم...
#کسوف
#p22
#Eve

solar eclipseDonde viven las historias. Descúbrelo ahora