یهو نشست سرجاش
+وای...هوسوک
خنده از روی لبام محو شد
منم نشستم
گوشیشو از جیبش در اورد و زنگ زد بهش
چند ثانیه نگذشت که صدای داد هوسوک پیچید تو گوشی
صداش به وضوح شنیده میشد
+هوی موشای کثیف...تا همین الان دوییدم
یهو دوتایی زدیم زیر خنده
جیمین بریده بریده گفت:
+ش...شرمنده...داداش
با خنده دستمو بردم سمت گوشیش و از دستش کشیدمش
_خیلی کتک خوردی نه؟
هوسوک با داد گفت:
+الان دارین به من میخندین نه؟
جیمین گفت:
+همیشه به باهوش بودنت غبطه میخوردم هوسوک
خنده مون شدیدتر شد
هوسوک تماسو قطع کرد
روکردم سمت جیمین
_وای جیمین ناراحت شد
با خنده زد رو پام
+منم ناراحت شدم...
اشکی که بخاطر خندیدن از گوشه چشمم چکید رو پاک کردم
_پاشو باید بریم خونه...داره شب میشه
و از جام پاشدم و دستمو گرفتم سمتش
دستمو گرفت و از جاش پاشد
خاک روی لباسامونو تکوندیم و راه افتادیم
جیمین دستشو دور بازوم حلقه کرد و سرشو گذاشت رو شونه م
قدمامو ارومتر کردم که راحتتر باشه
+کوک
_جونم
به آسمون اشاره کرد
+هنوز کامل شب نشده...اون ستاره چرا اینقدر زود اومده تو آسمون؟
به ستاره ای که تو آسمون بود نگاه کردم
لبخند نشست رو لبام
_شاید رفته که ماه رو ببینه
+خب صبر میکرد یکم دیگه شب میشد...چرا اینقدر زود؟
_ خب اینطوری نشون میده که عاشق ماهه...زودتر از بقیه رفته منتظرش وایسادع
سرشو تکون داد
+شاید اینطوریه
_منم همیشه زودتر از همه منتظر دیدنت میمونم
سرشو از روی شونه م ورداشت و بالبخند بهم زل زد
+میشه یه بار دیگه بگی؟
روکردم سمتش
_من زودتر از همه میرم منتظر میشینم که بیای
نگاهشو ازم گرفت و با لبخند یه نفس عمیق کشید
زیر لب گفت:
+ای خدا...
_چی گفتی؟
+هیچی
دستمو حلقه کردم دور شونه ش و وزنمو انداختم روش
با اعتراض گفت:
+چیکار میکنی کوک؟ قصد داری لهم کنی؟
خندیدم
_رو تخت که له نشدی...اینجا هم نمیشی
اروم زد به بازوم
+خیلی بدی که به روم میاری
خنده م شدیدتر شد
_ چرا خجالت میکشی؟
خواست حرف بزنه که آروم گونه شو بوسیدم
با خجالت به آسمون نگاه کرد
نمیتونستم نگاهمو از روش وردارم
چشماش تسخیرم کرده بودن...
وقتی سر کوچه رسیدیم جیمین سرجاش وایساد
_چیشده؟
به جایی که داشت نگاه میکرد نگاه کردم
چند نفر دم در خونه وایساده بودن
_اینا کین؟
هیچی نگفت
خواستم برم که دستمو گرفت:
+ب...بیا بریم کوک
رو کردم سمتش
_کجا بریم؟ اینا کین؟ میشناسیشون؟
خواست حرف بزنه که یه صدا از پشت سرم شنیدم
+چطوری جئون؟
رو کردم سمت صدا...با دیدن بابای جیمین سرمو خم کردم
_سلام
سرمو که بالا آوردم یه مشت محکم خوابوند تو صورتم
با ناباوری بهش زل زدم
رو کرد سمت جیمین
+نگفته بودی داری چیکار میکنی پسره ی احمق
جیمین سرشو انداخته بود پایین
دستشو مشت کرد که رفتم جلوی جیمین وایسادم
با پوزخند بهم زل زد
+چی؟ تو داری چه غلطی میکنی الان؟
همونلحظه دوتا مرد دیگه که دم در وایساده بودن اومدن سمتمون
رو کردم سمت پدرش
_چرا اذیتش میکنین؟جیمین که اصلا خونه نمیاد
با پوزخند به سرتاپام نگاه کرد
+تو به چه حقی تو روی من وایمیسی؟
_نمیزارم دستت بهش بخوره
خندید
+واقعا؟ ناراحت میشی دوست پسرت کتک بخوره؟
زل زدم بهش
_آره...ناراحت میشم دوست پسرم کتک بخوره
همونلحظه جیمین از پشت دستمو کشید
جا خورد
به جیمین نگاه کرد
+واقعا...واقعا دوست پسرته؟
قبل از اینکه جیمین بخواد حرف بزنه گفتم:
_آره...من دوست پسرشم
جیمین دوباره دستمو کشید
+کوک...بس کن
پدرش گفت:
+من یه چیزایی شنیده بودم...اما باور نکردم
داد زد:
+اینجوری میخوای آبروی خونوادمونو ببری؟
صداشو برد بالاتر
+هیچوقت به درد خونوادت نخوردی... حالاهم که اینطوری داری آبرومو میبری
_اجازه نمیدم اینجوری باهاش حرف بزنی
زل زد بهم
+مثلا چه غلطی میخوای بکنی؟
کلافه نفسمو دادم بیرون
_اگه پدرش نبودی که الان همینجا چالت میکردم
به دونفری که پشت سرش بودن اشاره کرد که اومدن سمتم
+هردوشونو تا سر حد مرگ بزنین... من دیگه پسری ندارم
رو کردم سمت جیمین که لباش از بغض میلرزید
خواستم رومو برگردونم که یهو با لگد پرت شدم رو زمین
تا به خودم اومدم یه مشت محکم فرود اومد زیر چشمم
نگاهم به جیمین افتاد که بیحال رو زمین افتاده بود
از جام پاشدم و رفتم سمت مردی که داشت میزدش
با لگد زدم تو شکمش
تا خواست به خودش بیاد یه لگد دیگه زدم تو زانوش که خورد زمین
جیمین رو از رو زمین ورداشتم که یکیشون اومد سمتم
جیمین رو محکمتر گرفتم
باید یه کاری میکردم
یکم رفتم عقب
بعدش با تمام وجودم شروع کردم به دوییدن
صدای پاشونو پشت سرم میشنیدم
سریع خودمو به در رسوندم و با کارت بازش کردم
وقتی رفتیم تو دروبستم
داشتن تلاش میکردن که از روی در بیان داخل
رفتم داخل خونه و درو قفل کردم
نفس عمیق کشیدم
پاهام جون نداشتن
جیمین رو آروم خوابوندم رو کاناپه و نشستم کنارش
یقه تیشرتشو باز کردم که راحتتر نفس بکشه
سر و صورتش کامل خونی بود
دستمو کشیدم رو موهاش
_خوبی؟
چشماش بسته بودن اما پلکاش تکون میخوردن...
خم شدم روش و سرمو گذاشتم رو سینه ش...
تموم بدنم درد میکرد
_ببخشید جیمین...نمیتونم زخماتو پاک کنم...
یهو درد پیچید تو سرم
_حس میکنم دارم بیهوش میشم
تکون خوردم که درد بدی پیچید تو پهلوم
_آخ...
خودمو تو بغلش جا کردم
_دوتامون بیدار میشیم جیمین... فقط یه خواب کوتاهه
#کسوف
#p69
YOU ARE READING
solar eclipse
Fanfictioncouple: Kookmin.Sope Genre: Romance.Fluff موضوع: جونگ کوک بخاطر اتفاقی که توی گذشته ش براش افتاده به بیماری روانی دچار میشه و جیمین که روانشناسه برای درمان کوک استخدام میشه... و رابطه جونگ کوک و جیمین رفته رفته باهم بهتر میشه و...