(جیمین) :
+الان این کارا واسه چیه جیمین؟
سرمو آوردم بالا د بهش زل زدم
_اگه بره با ینفر دیگه من چیکار کنم هان؟
سرمو با دستام قالب گرفتم
_من اصلا به اینجاش فکر نکرده بودم
+اون هیچوقت همچین کاری نمیکنه
_اون الان واسه در آوردن لج من هرکاری میکنه
دستی داخل موهاش کشید
+مطمئنی که دیگه نمیتونی برگردی بهش؟
کلاهمو از سرم کشیدم
_منو ببین
سرشو انداخت پایین
_اینجوری برگردم بهش؟ بنظرت اونموقع بیشتر از اینی که هست نابود نمیشه؟
هیچی نگفت
بغض گلومو فشار میداد
_من دارم میمیرم هوسوک
اومد کنارم نشست و دستاشو دور شونه م حلقه کرد
+اصلا اینطوری نیست... تو نباید اینقد نا امید باشی
_امید زندگیم همین الان رفت... دیگه چرا باید زندگی کنم؟
+همش درست میشه
سرمو گذاشتم روی شونه ش و چشمامو بستم
همون لحظه گوشیم زنگ خورد
خواستم از جام پاشم که هوسوک نذاشت و رفت سمت میز و گوشیمو برداشت
+سوزی داره زنگ میزنه
کلافه نفسمو دادم بیرون
_خودت جوابشو بده بگو جیمین خوابه، حمومه، هرچی...
سرشو تکون داد و از اتاق رفت بیرون
از جام پاشدم و با پاهای لرزونم راه افتادم سمت پنجره و بازش کردم
نفس کشیدن برام سخت شده بود... به آسمون نگاه کردم
میتونم تا وقتیکه زنده م یکبار دیگه بغلش کنم؟
پوزخند زدم
شک دارم که حتی دلش بخواد بغلم کنه
+داره میاد اینجا
برگشتم سمت هوسوک که داخل چارچوب در وایساده بود
_کی؟ سوزی؟
سرشو تکون داد
کلافه دستمو به صورتم کشیدم
_چراگذاشتی بیاد هوسوک؟
+اصلا اجازه نداد حرف بزنم... گفت دلم برای جیمین تنگ شده
_من نمیخوام دل کسی برام تنگ شه... چندبار باید تکرار کنم؟
+نهایتا یکساعت میمونه... بعد میره
نفس کشیدن برام سخت شد... دستمو روی سینه م گذاشتم و نشستم لبه ی تخت
_میشه قرصامو برام بیاری لطفا؟
سرشو تکون داد و رفت بیرون... چند دقیقه بعد با جعبه ی قرصام برگشت
+فردا نوبت شیمی درمانی داریا
سرمو تکون دادم
_میدونم
بعد از اینکه قرصامو با یه لیوان اب خوردم دراز کشیدم و چشمامو بستم
احساس پوچی میکردم...
با اینکه چند دقیقه پیش دیده بودمش خیلی دلم براش تنگ شده بود
کاش یکم بیشتر بهم زل میزدی پسر لجبازم
............
(جونگ کوک) :
کلاهمو روی سرم مرتب کردم
مردد بودم
نمیدونستم باید چیکار کنم
شاید فقط بهتره که برگردم
خواستم راهمو کج کنم که چشماش یادم اومد
نمیتونستم نگاهشو فراموش کنم
سرمایی که توی چشماش بود تموم وجودمو منجمد کرد
لبهامو روی همدیگه فشار دادم
خودش اینو خواست... خودش گفت هرکاری میخوام بکنم
به قدمام جون دادم و درو باز کردم و رفتم داخل
صدای موزیک همه جارو پر کرده بود
بار اولم بود که همچین جایی پا میذاشتم
هرکسی مشغول کار خودش بود
نگاهم به دخترایی که پشت میز نشسته بودن و به طرز عجیبی بهم زل زده بودن افتاد
نگاهمو ازشون گرفتم و رفتم سمت بار
پسری که پشت میز ایستاده بود بادیدن من سیگارشو خاموش کرد
+چی میخوای؟
صندلی چوبی ای که پشت میز بود رو عقب کشیدم و نشستم
_الکل...
خندید
_الکل؟
سرمو تکون دادم
_یه چیزی بده بهم که بعدش نفهمم دارم چیکار میکنم... همین
+اها... پس شکست عشقی خوردی
جوابشو ندادم
رفت سمت قفسه و یه بطری شیشه ای مشکی بیرون کشیدو پیکی که جلوم بود رو برام پر کرد
پیکو یه باره رفتم بالا و سر کشیدم
_دوباره بریز
دوباره پیکمو پر کرد
دوباره سر کشیدم
بطری سوم رو که تموم کردم دستمو به لبه ی میز گرفتم
زمین رو زیر پام حس نمیکردم
دستم شل شد و سرم به لبه ی میز خورد
چرا هنوزم همه چی یادمه؟
تلو تلو میخوردم
به اطرافم نگاه کردم
همه جا اونو میدیدم
سرم گیج میرفت
+ هی... تنهایی؟
به دختری که جلوم وایساده بود نگاه کردم
لبخند نشست رو لبام
دستمو روی صورتش کشیدم
_چش... چشما.. ت... شبی... شبیهشه
بهم زل زده بود
+چشمای من؟
بدون اینکه نگاهمو ازش بگیرم سرمو تکون دادم
یقه ی پیرهنمو گرفت و دنبال خودش کشوند
صداهای اطرافم برام گنگ شده بودن
هیچی رو واضح نمیتونستم بشنوم
تلو تلو دنبالش راه میرفتم
وقتی که به اطرافم نگاه کردم خودمو توی یه اتاق دیدم
دستمو به لبه ی دیوار گرفتم که یهو گرمای لباشو حس کردم...
من مزه لبای اونو خوب میشناختم...
این همون طعم نیست...
این لبها لبای جیمین من نیست...
قطره ی اشکی که از چشمام چکید روی گونه ش رو با کلافگی پاک کرد و هولم داد روی تخت
من فقط لبهای اونو میخوام
من طعمشو میشناسم...
دستش سمت دکمه ی شلوارم رفت
بی رمق تر از اون بودم که بخوام مانعش بشم
آروم دم گوشم زمزمه کرد:
+ بهم بگو که خوشگل ترین دختری ام که تاحالا باهاش خوابیدی
چشمامو بستم
صدات
چرا همش صدای تو توی سرم اکو میشه؟
(ظرفیتت کمه مثل الکل خوردنت)
ظرفیتم کم بود؟
آره... شاید
چرا تنش بوی عطر تورو نمیده؟
من همیشه عاشق بوی بدنت بودم
بوی نارگیل میداد
من عاشق نرمی گردنت زیر دندونام بودم
من...
من عاشق همه چیت بودم#کسوف
#p79
#Eleanor
YOU ARE READING
solar eclipse
Fanfictioncouple: Kookmin.Sope Genre: Romance.Fluff موضوع: جونگ کوک بخاطر اتفاقی که توی گذشته ش براش افتاده به بیماری روانی دچار میشه و جیمین که روانشناسه برای درمان کوک استخدام میشه... و رابطه جونگ کوک و جیمین رفته رفته باهم بهتر میشه و...