نگاهی به پیامی که کای براش فرستاده بود کرد و آه کشید.
- حالش خوبه، امروز با برادرش اطراف خونه قدم زد.
چقدر دلتنگ بود.
چقدر انگار سالها از دیدارشون گذشته بود نه فقط چند روز.
با صدای نامجون، سمتش برگشت.
برادرش با نگرانی پرسید:- تهیونگ حواست اینجاست؟
- آره.
اصلا حواسش نبود که برادرش هم اونجاست و احتمالا داشته باهاش حرف میزده.
نامجون پشت میزِ عصرانه نشست و برای هردوشون قهوه ریخت. وقتی تهیونگ هم بهش ملحق شد، آروم گفت:- من دارم برمیگردم کره.
چیزی نبود که انتظار نداشته باشه اما باز هم شوکه شد.
- به این زودی؟
- یه حد کافی موندم.
نگاهی به چشمهای برادرش کرد، میدونست که شرایط سختی داره اما چارهای نداشت. تهیونگ باید آماده میشد.
- از اینجا به بعد خودتی و خودت، خوب میدونی که آدمهای دورت قابل اعتماد نیستن.من برات متحد جمع کردم اما باید بدونی که توی این کار هیچکس واقعا باهات متحد نیست.
حقیقت داشت اما دردناک بود. با رفتن نامجون قرار بود بیش از پیش تنها بشه، حماقت بود اگر میگفت این مدت به وجودش و حضورش عادت کرده؟
عادت کرده کنارش باشه یا پشت سرش... حواسش به کارهاش باشه، ازش مراقبت کنه.- میدونم.
- از یک نفر خواستم بیاد، باید دوستهای واقعیت رو هم بشناسی.
- دوست؟
- تتها کسی که میتونی اطمینان داشته باشی هرگز بهت پشت نمیکنه.
نامجون نگاه از چشمهای کنجکاوش گرفت و به پشت سرش داد. اون زن اونجا بود. درست سر وقت و به موقع.
تهیونگ نگاهش رو دنبال کرد. اون زن رو جز تعداد معدود ندیده بود. حتی درست نمیشناختش. منظور نامجون از فرد مورد اعتماد اون بود؟- مدلین؟ چرا؟ مگه اون هم فقط یک غریبه نیست؟
نامجون لبخند کمرنگی زد.
وقتش بود پرده از بعضی راز ها برداره.- نه وقتی خونش توی رگهاته.
قلب تهیونگ توی سینهاش تر کشید.
انگار اون جمله برای چند ثانیه تمام وجودش رو قفل کرد. مغزش خوب اون جمله رو فهمید اما درکش برای قلبش سخت بود.
با ایستادن مدلین کنارشون، نامجون ایستاد و قبل از اینکه ازشون دور بشه لب زد:- تنهاتون میذارم.
مدلین به خوبی متوجهی حال تهیونگ شد. احتمال میداد نامجون پیش زمینهای در موردش به پسر داده باشه پس سعی کرد آروم رفتار کنه. بدون هیچ عجلهای!
YOU ARE READING
ᴛᴏʀʀᴇɴᴄᴇ ᴋɪɴɢᴅᴏᴍ👑
Fanfictionکیم تهیونگ، پسر کوچکتر کیم تائه سو رهبر مافیای black Snake بعد از خراب کاری که توی مدرسه سابقش به بار آورد و خط قرمزی که روی پروندهاش کشیده شد با نفوذ پدرش به دبیرستان تورنس منتقل میشه. اون میخواد دوباره قدرتش رو از نو بسازه اما تورنس، پادشاهی پ...