miss you2

6.2K 931 344
                                    

.
.
.

پسر با صورت خونی و لب پاره نزدیک اتاقک تمیزکاری که زیر راه پله‌‌های پشت بام بود، نشسته بود و دیوار تکیه داده بود.
اون قسمت از مدرسه همیشه خلوت بود و یونگی خوب تونسته بود از بین بچه‌هایی که دورشون جمع شده بودن فرار کنه.
انگار جنگ دوباره قرار بود شروع بشه.

جیمین اونقدر سریع کنار نیک حرکت می‌کرد که زودتر از دوست پسرش و وی به یونگی رسید.

- چی شده؟

یونگی چیزی نگفت.
نگاه دردناکش روی صورت خیس نیکول نشست.
چرا اینقدر به اون دختر اهمیت می‌داد؟
کاش می‌دونست.
کاش می‌تونست تمام حس‌های متفاوتی که داره رو تجزیه و تحلیل کنه.
کاش بلد بود چطور عشق رو یاد بگیره.
شاید یونگی و ویکتور بزرگ‌ترین فرقی که داشتن همین بود.
وی شروع می‌کرد تا یاد بگیره اما یونگی حتی از شروع هم می‌ترسید.

هوسوک جلوی پاهاش زانو زد و دستمال پارچه‌ای که همیشه توی جیب داشت رو سمت رفیقش گرفت تا خون سرخ رنگ رو از زخم دردناک لبش پاک کنه.

- خدایا شوگا حالت خوبه؟

با کشیدن پارچه روی زخمش تمام تنش تیر کشید.
مگه چقدر عمیق بود؟
با اخم کمی جا به جا شد و اروم جواب رفیق نگرانش رو داد:

- خوبم.

وی که تمام مدت با خونسردی تمام گوشه‌ای ایستاده بود و با ژست خاصی به دیوار تکیه زده بود، پرسید:

- قضیه چیه؟

نیکول با صدای لرزونش کسی بود که جواب داد:

- ما... مایک داشت اذیتم می کرد.

یونگی با نفرت پوزخند زد.
نگاهی به انگشت‌های زخمیش کرد و با یادآوری مشت‌های دردناکی که توی صورت مایکل زده بود، خوشحال شد.

- دهنش رو سرویس کردم.

ویکتور نگرانی که توی وجودش شکل گرفته بود رو پس زد و به صورت نه چندان ناراضی رفیقش نگاه کرد.
احتمالا اون قرار نبود هیچ وقت برای جونگکوک کتک کاری کنه چون اون کینگ تخس به خوبی از پس خودش بر می‌اومد اما خب... یونگی رو درک می‌کرد.

جیمین که یاد پرونده‌های خط خورده‌ی رفیق‌هاش افتاده بود، اروم گفت:
- شانس آوردین مدیر پیداش نشد.

نیک رد اشک از صورتش پاک شده بود اما چشم‌هاش هنوز پر بود.
با یادآوری صحنه‌هایی که به اجبار تماشا کرده بود اخم کرد و رو به یونگی پرسید:

ᴛ‌ᴏ‌ʀ‌ʀ‌ᴇ‌ɴ‌ᴄ‌ᴇ‌ ‌ᴋ‌ɪ‌ɴ‌ɢ‌ᴅ‌ᴏ‌ᴍ‌👑Where stories live. Discover now