.
.
.
وقتی وارد اتاق شد، پسر رنگ پریدهی روی تخت بیدار بود.
نگاهش خالی و قفل سقف بود اما انگار افکارش جایی فرسخها دورتر از او پرواز میکرد.
نیشخند زشتی زد و خیره به اون دو گوی سیاه رنگ که حالا ردی تیره زیر پلکهاش رو پوشونده بود، گفت:- لذت نگاه کردنت توی این وضع رو با هیچی عوض نمیکنم کینگ.
جونگکوک صعف زدی درون بدنش داشت.
گرسنگی و تزریق مدام مواد به تنش، تمام انرژیش رو گرفته بود اما با این وجود زهر نگاهش رو توی نگاه مایک ریخت.- از یک ترسو انتظاری بیش از این نداشتم.
- دهنت گشاده کینگ.
خندید.
بلند و سرد و کم جون اما پر از تمسخر.- میبینی عوضی من تحمل این همه دردی که بهم دادی رو دارم اما تو حتی تحمل شنیدن حرفهام رو هم نداری.... چون یه بزدلی.
مایک آتش گرفت.
اما خودش رو کنترل کرد.
قصد مومشکی رو میدونست پس با عصبانیت شعلهور درونش جنگید.- آره هستم.
دستهاش رو مشت کرد و ادامه داد:
- اگر نبودم نمیذاشتم کیارا رو ازم بگیری.
نگاه جونگکوک خالی شد.
با یادآوری اون دختر سایهای تاریک روی روحش نشست.
چشمهای آروم و عسلی رنگش...
لبهای باریک و صورتی...
رنگ پریده...
ترسیده...- اون دوست نداشت.
فریاد مایک ستونهای خونه رو لرزوند.
- خفهشو.
اما جونگکوک عقب نکشید.
اون پسر نمیتونست با حقیقت بجنگه.
این اجازه رو نمیداد.- بهم گفت ازت متنفره.
- دروغگو.
- التماسم کرد تا کمک کنم بره.
چشمهای مایک سرخ شد.
از خشم.
از درد.
از حس بدی که درونش احساس میکرد.
سرش پر از سناریو و داستان بود که میتونست به جنون بکشونهاش.- تو از اول هم دنبالش بودی.
جونگکوک با حرص غرید:
- ذهن مریض تو بود که قصههای بیخود سر هم میکرد.
- ما همو دوست داشتیم، حداقل تا وقتی که تو نبودی.
- اگه فقط میذاشتی بره...
باز هم فریاد زد:
- من نمیتونستم.
چشمهای مومشکی بسته شد.
اون اتفاقات حتی یادآوریش دردناک بود اما موضوع این بود که واقعا اون وسط تقصیری نداشت.
جز اینکه دوست کیارا بود.
جز اینکه رفیق مایک هم بود.- این تقصیر من نیست.
- فکر کردی نمیدونم؟ فکر کردی هیچوقت نمیفهمم؟ تو فکر فرار رو انداختی توی سرش.
ESTÁS LEYENDO
ᴛᴏʀʀᴇɴᴄᴇ ᴋɪɴɢᴅᴏᴍ👑
Fanficکیم تهیونگ، پسر کوچکتر کیم تائه سو رهبر مافیای black Snake بعد از خراب کاری که توی مدرسه سابقش به بار آورد و خط قرمزی که روی پروندهاش کشیده شد با نفوذ پدرش به دبیرستان تورنس منتقل میشه. اون میخواد دوباره قدرتش رو از نو بسازه اما تورنس، پادشاهی پ...