.
.
.
به محض ورود به خونه سمت لباش حمله کرد.
دلتنگ بود و کم طاقت.
دلتنگ بود و تشنه.
دلتنگ بود و بیقرار.
بلد نبود کنترلش کنه. کی بهش دلتنگی یاد داده بود؟
مومشکی بدون اعتراض پاسخ بوسههاش رو میداد.
آروم بود.
برعکس تهیونگی که قصد داشت کل صورتش رو ببلعه اون نرم میبوسید و خبر داشت این نرمی چه آتشی رو داره روشن میکنه.
تن پسر رو چرخوند و این بار کمرش رو به دیوار پذیرایی کوبید.
تکیه گاه میخواست تا تنش رو ثابت کنه داره و مطمئن بشه پسرش اونجاست و قرار نیست جایی بره.
مال خودشه.مگه چند سالش بود که درک کنه اینا دیوونگیه که حل شده توی عشق؟
با نالهی عمیق جونگکوک با ترس سرش رو عقب کشید.
پسر با بینفسی پشت سرش رو ماساژ داد:- اخ.
حتی متوجه نشده بود که جز کمر، سر پسر رو به دیوار کوبیده. دستش رو روی دستش گذاشت و با عقب بردنش اروم جای درد رو نوازش کرد.
- ببخشید.
- ترکیب دلتنگی و حشرت خطرناکه.
لبش رو گزید و با بوسیدن لبهای خندون جونگکوک نالید:
- میخوامت.
این بار جونگکوک دستش رو روی شونههاش گذاشت و با عوض کردن جاشون با شدت تنش رو به دیوار کوبید.
سرش رو نزدیک برد و قبل از حمله به لبهاش و شروع یک بوسهی خیس دیگه، لب زد:- منم.
این بار بوسه از سمت هر دو دیوانهوار و سریع بود.
کافی نبود.
بوسیدن لبها و مکیدنشون برای هیچ کدوم کافی نبود.
عمق گرفت.
زبان و دندان دخالت کردن توی بوسه و عطر شهوت گرفت دلتنگی.تهیونگ سرش رو عقب کشید و بیتوجه به بینفسیش نگاهی به کاناپههای مشکی کرد.
- کاناپه؟
جونگکوک نیشخند زد:
- اگه تو زیری چرا که نه؟
با حرص به کمرش چنگ زد.
اخم داشت و حوصلهی شیطنتهای مومشکی رو نداشت که از توانش خارج بود.
این خواستن طبیعی بود؟- آه خفهشو.
کتش رو از تنش با شدن بیرون کشید و با چنگ زدن به رانهای پر پسرِ توی آغوشش به سرعت تنش رو بالا کشید تا بغلش کنه.
جونگکوک شوکه سریع دستهاش رو گرهی گردنش کرد تا تعادلش رو حفظ کنه.- ته... یواش.
مو قهوهای بدون اینکه جوابی بده با قدمهای بلند سمت اتاق خوابش رفت.
تن جونگکوک سنگین بود اما عجیب حسش نمیکرد.
شاید هم مهم نبود... که خواستن به طرز عجیبی بهش غلبه کرده بود.بدن خوش عطر و وسوسه انگیزی که با خساست توی اون ست سفید پوشیده شده بود رو روی تخت گذاشت.
آروم.
حواسش بود تا این بار سر پسر رو به جایی نکوبه.
محض رضای خدا دست خودش نبود این بیقراری ناخواسته.
پایین تخت روی زانوهاش نشست و دستش رو سمت بوتهای ساق کوتاه و مشکی پسر برد.
جونگکوک نیم خیز شد تا تماشاش کنه.

YOU ARE READING
ᴛᴏʀʀᴇɴᴄᴇ ᴋɪɴɢᴅᴏᴍ👑
Fanfictionکیم تهیونگ، پسر کوچکتر کیم تائه سو رهبر مافیای black Snake بعد از خراب کاری که توی مدرسه سابقش به بار آورد و خط قرمزی که روی پروندهاش کشیده شد با نفوذ پدرش به دبیرستان تورنس منتقل میشه. اون میخواد دوباره قدرتش رو از نو بسازه اما تورنس، پادشاهی پ...