.
.
.خستگی ذهن شبیه خستگی جسم نیست که با استراحت درست بشه.
خستگی ذهن اونقدر فکر توی ذهنت تلنبار میکنه که از شدت سنگینیشون فقط مرگ بتونه خلاصه کنه.
موضوع اینِ که بعضی آدمها بلدن خستگیهاشون رو دور بزنن، که زنده بمونن، بلدن مشکلات رو چالش ببینن بلدن از هر چیز زشتی قشنگیهاش رو تماشا کنن.
شاید گاهی هم بلد باشن وقتی روی یک صندلی چوبی، توی زیرزمین مدرسه بسته شدن و حسابی کتک خوردن، عاشق بشن.
این آدمها یکم عجیبان؛ مثلا یهو اونقدر توی سکوت غرق میشن تا نذارن افکار پوچ روحشون رو خراش بده.
اونا حتی اگر شر ترین آدمهای دنیا هم باشن بازهم میتونن گاهی به درد و دلِ قلبشون گوش کنن.
حتی اگر ویکتور باشن.پسری که روی تخت خاکستری رنگش نشسته بود و بیتوجه به دختری که با پدِ الکلی زخمهاش رو تمیز میکرد، سکوت کرده بود.
از اون مدل سکوتهای خاص.
نیکول که با یک کش صورتی رنگ موهای نهچندان بلندش رو با دقت بسته بود تا جلوی چشمهاش نباشه، پد رو نرم روی گونهی پسر جذابِ کنارش کشید و برای پرت کردن حواسش لب زد:
- اکسم زیاد زخمی میشد، نگران نباش پانسمان کردن رو خیلی خوب یاد گرفتم.
چشمهای ویکتور آروم از نقطهی نامعلومی که هدف نگاهش بود، سمت دختر چرخید.
نیک با حالت خاصی که انگار به تمرکزش برمیگشت نرم زخمهاش رو تمیز میکرد.
طوری که درد نگیره و حس نشه.
اون زخمهای باز با الکل دردناک میشدن و دختر نمیخواست ویکتور درد بکشه.
فقط خدا میدونست وقتی وی به یونگی زنگ زد تا برن پیشش چقدر دلشوره داشت یا چقدر با دیدن جسم زخمیاش، دلش به درد اومده بود.
خیلی کم اون رو میشناخت ولی... نیک به طرز فوقالعادهای میتونست امنیت رو کنار ویکتور و دوستاش حس کنه.
شاید چون هیچوقت نداشتش.
نه با پدری که اعتیاد به مشروبات الکلی داشت و نه با دوست پسری که دست روش بلند میکرد.گاهی از خودش میپرسید ممکنه مرد خوبی وجود داشته باشه؟
تا اینکه جیمین رو دید و فکر کرد اون تنها پسر خوبِ دنیاس، و یهو کارما ویکتور و یونگی و هوسوک رو جلوی پاهاش سبز کرد.شاید طلسم نشده بود.
با فشار آرومی که به زخم لب وی وارد کرد، پسر چهرهاش رو درهم کشید، اون زخم یادگاری جونگکوکبود و انگار از همه بیشتر درد میکرد.
نیکول نگران پد رو عقب کشید:

ESTÁS LEYENDO
ᴛᴏʀʀᴇɴᴄᴇ ᴋɪɴɢᴅᴏᴍ👑
Fanfictionکیم تهیونگ، پسر کوچکتر کیم تائه سو رهبر مافیای black Snake بعد از خراب کاری که توی مدرسه سابقش به بار آورد و خط قرمزی که روی پروندهاش کشیده شد با نفوذ پدرش به دبیرستان تورنس منتقل میشه. اون میخواد دوباره قدرتش رو از نو بسازه اما تورنس، پادشاهی پ...