کلافه از بحث نا تموم مایک و هانا راهش رو کج کرد تا داخل اتاق بشه.
با دیدن چشمهای باز جونگکوک به سمتش رفت.
نگاهش نمیلرزید و هیچ نشونهای از گیجی روی چهرهاش نبود.
نیشخندی زد و پرسید:- پس بالاخره به خودت اومدی؟
با سکوت پسر، ادامه داد:
- زخمهات رو تمیز کردم اما ممکنه عفونت کنن.
جونگکوک نگاهش رو از سقف سفید رنگ گرفت.
هنوز بدنش ضعف داشت و حتی نمیخواست تکون بخوره اما حالش نسبتا بهتر بود چون حداقل میتونست درست و حسابی افکارش رو جمع کنه.
به چهرهی یانجون که لبهی تخت نشسته بود و درحال مرتب کردن سرنگهای روی عسلی بود، نگاه کرد.
صدای دعوای شدید اون دو نفر هنوز هم توی پس زمینه شنیده میشد.- خودت رو به اون دو نفر فروختی؟
یان پوزخند زد و بدون اینکه به چشمهاش نگاه کنه، جواب داد:
- هرکس یک قیمتی داره.
- پس چقدر قیمتت پایینه یانجون!
- زبونت تلخه کینگ، حتی وقتی شبیه یک مرده گوشهی تخت افتادی... تقصیر تو نیست اثرات دراگیه که مدام بهت تزریق میکنن.
چهرهی جونگکوک توی هم رفت.
میدونست مدام بهش مخدر تزریق میشه تا کنترلی روی ذهنش نداشته باشه اما حتی شنیدنش هم باعث میشد معدهی خالیاش توی هم بپیچه.
یانجون کپسولِ شیشهای کوچکی رو جلوی چشمهاش تکون داد.
بیرنگ و ترسناک بود.- شاهکار دوست پسرته، همونی که ازش دزدیدم.
به نظرت چه حالی میشه اگر بفهمه روی تو تستش کردم؟یادآوری تهیونگ بهش درد میداد.
چرا رهاش کرد؟ اون قبلا بهش گفته بود یانجون ازش دزدی کرده اما چیزی در مورد جزئیات نمیدونست.
اما جلوی یانجون ضعفی نشون نداد.
خندید.
سرد و تهدید آمیز، طوری که نگاه پسر کنارش رو خرید:- حالش؟ نمیدونم چه حالی میشه اما خوب میدونم برای تیکه تیکه کردنت اصلا حتی برای یک لحظه هم دو دل نمیشه!
با دیدن ترس توی مردمکهای چشمش، ادامه داد:
- تو باید خوب بشناسیش یان! تو بهتر از اون دوتا احمق میدونی ویکتور واقعا کیه و ازش چه کارهایی بر میآد.
یانجون به وضوح ترسیده بود.
اون خوب وی رو میشناخت. خیلی بهتر از اون دو نفر.
اون لعنتی حتی وقتی قدرتی نداشت باعث وحشتش بود، حالا که وارث شده بود احتمالا بیش از قبل باید ازش میترسید.
اما خودش رو جمع و جور کرد. با مشتهایی جمع شده، توی صورت مومشکی خم شد و غرید:- تا وقتی توی مشتهای منی اون فقط منتظر یک اشارهاست تا برام زانو بزنه! راستش رو بخوای انتظار نداشتم وقتی اون فیلمها رو براش بفرستم التماس کنه تا در عوض دیدنت هرچی بخوام رو بهم بده.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
ᴛᴏʀʀᴇɴᴄᴇ ᴋɪɴɢᴅᴏᴍ👑
Hayran Kurguکیم تهیونگ، پسر کوچکتر کیم تائه سو رهبر مافیای black Snake بعد از خراب کاری که توی مدرسه سابقش به بار آورد و خط قرمزی که روی پروندهاش کشیده شد با نفوذ پدرش به دبیرستان تورنس منتقل میشه. اون میخواد دوباره قدرتش رو از نو بسازه اما تورنس، پادشاهی پ...