im in love with a boy

6.6K 1K 457
                                    

.
.
.
پسر با قدم‌های بلند پله‌های ویلا رو بالا می‌رفت.

- جونگکوک زود باش.

کلافه از رفتار عجیب تهیونگ که ازش خواسته بود یه جای خلوت پیدا کنه نالید:

-خیلی خب ته من نمی‌دونم تو چته خب بگو بهم.

- بدو.

با نفس پر حرص وارد راهروی طبقه‌ی بالا که اتاق خودش و جین در اون قرار داشت شد.
با همون قدم‌های بلند درب اتاق رو باز کرد و به یاد سپرد که پشت سرش قفلش کنه.

- خیلی خب الان تو اتاقم.

تهیونگ که موبایل رو تا نزدیک بینیش جلو برده بود با نگاه مشکوک پرسید:

- کسی نیست؟

مومشکی روی تخت نشست و جواب داد:

- نه نیست همه رفتن ناهار.

پسر بزرگ‌تر که انگار بالاخره باور کرده بود موبایل رو عقب برد و نمای کاملی از تن برهنه‌اش که روی تخت دراز کشیده در اختیار دوست پسرش گذاشت.
چشم‌های جونگکوک با وحشت گرد شد.

- تهیونگ این چه کوفتیه؟

تهیونگ لبش رو گزید.
دست آزادش رو کمی پایین برد و آروم روی عضوش کشید.
عضوی که به خاطر هارد شدن روی شکمش خوابیده بود و سایزقابل توجهش موهای تن مومشکی رو بلند می‌کرد.

- می‌خوامت.

نفس سختی کشید و کلافه نالید :

- ته...

- لعنت جونگکوک خواهش می‌کنم‌

- من چی کار می‌تونم بکنم؟ گمشو برو توی توالت ج...

- نمیشه، نمی‌تونم، تورو میخوام.

اون صدای بم طوری دیوونه‌اش می‌کرد که باعث میشد بخواد همون لحظه محکم لب‌های دوست پسرش رو ببوسه.
دل جونگکوک تنگ شده بود و تهیونگ و دیوونگی‌هاش باعث میشد حالش بدتر بشه.
مو قهوه‌ای که سکوت پسر رو دید کمی روی تخت نیم خیز شد:

- برام انجامش می‌دی؟

پلک‌هاشرو بست.
اون ازش می‌خواست کمکش کنه تا کام بشه؟ اون هم از پشت ویدیو کال!
قطعا همه چیز با تهیونگ شبیه سوپرایز بود.

- فاک ته بگو چی‌کار کنم.

تهیونگ نرم لبش رو گزید.
اون پسر قبولش کرده بود.
اینطور نبود که خودش نتونه انجامش بده اما خیلی بد به جونگکوک عادت کرده بود و همین باعث می‌شد هر بار ناکام بمونه و تمام نیاز بدنش اون کینگ جذاب رو تمنا کنه.

- لباست رو دربیار.

جونگکوک تسلیم شده موبایلش رو به بالش تکیه داد و زیر نگاه خمار و خیره‌ی دوست پسرش، بافت قرمز رنگش رو از بدن سفید و بلورینش بیرون کشید.
نگاه تهیونگ مست شد.
برق زد.
شیفتگی اگر یک نگاه بود، چشم‌های تهیونگ می‌شد.

ᴛ‌ᴏ‌ʀ‌ʀ‌ᴇ‌ɴ‌ᴄ‌ᴇ‌ ‌ᴋ‌ɪ‌ɴ‌ɢ‌ᴅ‌ᴏ‌ᴍ‌👑Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin