همیشه دیدن یه سری آدمها سخته.
آدمهایی که جرئت خودت بودن رو ازت میگیرن و همیشه بابت چیزی که هستی سرزنشت میکنن.
کیم تهیونگ بین این آدمها بزرگ شد.
اونا همیشه انتظار داشتن بینقص باشه اما اون همیشه برای نگه داشتن نقصهاش جنگید.
چون آخرین چیزی که براش مونده بود خودش بود.
وقتی با جملهی یونگی که بهش گفت پدرش برگشته، رو به رو شد اولین چیزی که بهش فکر کرد این بود که هنوز زوده چون اوضاع رو درست نکرده.
ولی بعد به یادآورد که هیچ چیز قرار نیست درست بشه... پس باز هم انتخاب کرد جلو بره تا خودش باشه.
و حالا توی سالن بزرگ خونهی مینها که رنگ قهوهای سوخته و طرحهای چوبیاش خبر از سلیقهی کلاسیک پدر خانواده میداد ایستاد.
با دیدن مردی که به کانتر تکیه داده بود توجهش رو جلب کرد:- عمو.
مرد با گیلاس شرابش رو ردی کانتر گذاشت و سمتش چرخید:
- تهیونگ حالت چطوره؟
- بد نیستم، سفر چطور بود؟
- خوب.
همین بود.
جوابهای کوتاه.
مکالمههای مفید.
روی کاناپهی کرم رنگ نشست و یونگی هم بهش ملحق شد.
مرد گیلاس خالیش رو پر کرد و با قدمهای آرومسمتشون اومد:- شنیدم رفتی کلوپ.
بالاخره!
تهیونگ خوب میدونست اخبار اون مرد همیشه دسته اول و تازهان.
موضوع این بود که هیچ وقت نمیتونست کاری رو بدون خبر عمو یا پدرش انجام بده.
حتی مطمئن بود اونها همین حالا هم درباره جونگکوک میدونن، فقط بهش اهمیت نمیدادن.- درسته.
- با یه همراه!
ابرویی بالا انداخت و با نیشخند پرسید:
- مشکل چیه؟
- مشکلی نیست تا وقتی خبرش به گوشم نرسیده باشه که بیرون از کلوپ با یک نفر قرار گذاشتی.
یونگی شوکه نگاهش رو دزدید.
این دیگه زیادی بود... چطور اون مرد متوجه قرار پنهانی شون شده بود؟
تهیونگ هنوز با چهرهی عصبی مرد رو نگاه میکرد.- موضوع چیه عمو؟ بابام فکر میکنه من صلاحیت اداره کردن تشکیلاتش رو ندارم؟
- تا وقتی خودت رو بهش ثابت نکنی همینِ کیم تهیونگ!
- دیگه باید چیکار کنم؟ تو حتی بهم اجازه نمیدی کنترل کامل کلوپ دستم باشه فقط چندتا خرده فروش کوفتی رو گذاشتی زیر نظرم تا عین گداها مواد بفروشم.
- فعلا که از پس همون ها هم بر نیومدی! چقدر ازت دزدین بچه؟ ها؟ شاهکارت رو فراموش کردی؟
- مشکل پدرم اینِ که من شبیه نامجون بینقض نیستم.
- ببین، شاید بابات رهبر یک گنگ باشه و کل آسیا رو توی دستاش داشته باشه، برحسب شانس نامجون هم وارث تموم اون تشکیلات بشه اما فراموش نکن بچه، فراموش نکن چرا اومدی آمریکا!
تو قراره منطقهی حکومتی خودت رو بسازی! دلیلی که براش به دنیا اومدی و از سن کم در راستاش تربیت شدی.
پس انقدر حماقت نکن.
اگر هویتت برای اعضای کلوپ لو بره باید برای همیشه از اینجا بری... میدونی این یعنی چی؟ یعنی تهش بشی دستیار یا معاون کیم نامجون.

ESTÁS LEYENDO
ᴛᴏʀʀᴇɴᴄᴇ ᴋɪɴɢᴅᴏᴍ👑
Fanfictionکیم تهیونگ، پسر کوچکتر کیم تائه سو رهبر مافیای black Snake بعد از خراب کاری که توی مدرسه سابقش به بار آورد و خط قرمزی که روی پروندهاش کشیده شد با نفوذ پدرش به دبیرستان تورنس منتقل میشه. اون میخواد دوباره قدرتش رو از نو بسازه اما تورنس، پادشاهی پ...