از وقتی یونگی و هوسوک رو پیاده کرد مدام ذهنش درگیر بود.
شاید از به خطر افتادن خودش نمیترسید اما اجازه نداشت با منافع مار سیاه بازی کنه.
میدونست دهن یونگی قرصه اما اگر عموش متوجه میشد تهیونگ چه حماقتی کرده حتما باهاش برخورد میکرد.شانس آورده بود که اون مرد به کره رفته بود و امشب توی کلوپ حضور نداشت.
وقتی جلوی تورنس ترمز کرد و پسرِ مو مشکی و جذاب رو دید که سمتش میاومد، فهمید برای پشیمونی دیره و حالا درست وسط معرکهایه که خودش درست کرده.جونگکوک با اون پیراهن اور سایز سیاه و شلوار چرمی که زنجیر کوتاهه متصل بهش ستِ زنجیر توی گردنش بود بیش از حد زیبا به نظر میرسید.
موهای سیاه و بلندش رو از وسط باز کرده بود و صورتش کاملا توی دید بود.پنجره رو پایین کشید:
- بیا بالا بلک بانی.
جونگکوک که مطمئن شده بود پورشه مشکی متعلق به تهیونگه ابرویی بالا انداخت و بیتوجه به لقب عجیبی که بهش نسبت داده شده بود، روی صندلی جلو دقیقا جایی که چند لحظه قبل هوسوک نشسته بود، جای گرفت.
با چشمهای براقش به اطراف نگاه کرد:- پسر چه سیستم توپی داره!
جونگکوک خانوادهی ثروت مندی داشت.
درست مثل تهیونگ و شاید تمام دانشآموزهای تورنس.
دلیل ذوقش فقط علاقهی افراطیش به ماشینها بود.
پدرش قول داده بود به محض ورودش به هجده سالگی حتما واسهاش ماشینِ مورد علاقش رو میخره؛ با وجود اینکه همین حالا هم به رانندگی مسلط بود.
به تهیونگ حسادت میکرد.اون حتی بدون ترس رانندگی میکرد و ماشین داشت.
خانوادهاش مشکلی نداشتن؟تهیونگ غافل از افکارِ پسرِ کنارش، ماشین رو حرکت داد تا به سمت مقصد حرکت کنه:
- خوشت میاد!- هوم... زیاد.
تهیونگ نیشخند زد.
جونگکوک واقعا شیفتهی ماشینش شده بود چون قصد نداشت نگاهش رو از سیستمِ رو به روش برداره.- فکر کردم قراره سرکارم بذاری و نیای.
- چرا؟ من که گفتم میآم.
- چرا فکر کردی باور میکنم؟
تهیونگ پوزخند زد.
اون پسر حق داشت.
چون بیشتر از هزار بار فکرِ پیچوندن و نرفتن سر قرار به سرش زده بود.
هرچند در آخر خودش رو رسونده بود.بدون علاقه به ادامه دادن بحث، دستش رو توی جیبِ کتش برد و با پیدا کردنِ چیزی که میخواست اون رو برداشت و سمت جونگکوک گرفت:
- این رو بکن داخل گوشِ چپت.
پسرِ مو مشکی به پرسینگِ زیبایی که کفِ دست تهیونگ بود نگاه کرد و اون رو برداشت.
یک مروارید سفیدِ که به شکل اشک تراش خورده بود و مارِ نقرهای رنگی که طرحهای نا خوانای سیاه و ظریف داشت دورِ مروارید پیچیده بود و سرش کمی بالا تر قرار داشت.

VOUS LISEZ
ᴛᴏʀʀᴇɴᴄᴇ ᴋɪɴɢᴅᴏᴍ👑
Fanfictionکیم تهیونگ، پسر کوچکتر کیم تائه سو رهبر مافیای black Snake بعد از خراب کاری که توی مدرسه سابقش به بار آورد و خط قرمزی که روی پروندهاش کشیده شد با نفوذ پدرش به دبیرستان تورنس منتقل میشه. اون میخواد دوباره قدرتش رو از نو بسازه اما تورنس، پادشاهی پ...