winner

5.9K 928 90
                                    

با عجله در اتاق آنالیزور تیم رو بست.
اون مرد ازش خواسته بود بعد از جلسه‌ی تیم چند دقیقه‌ای بمونه تا راجع به کالج حرف بزنن.
چون چند روز قبل جونگ‌کوک گفته بود شاید بخواد تربیت بدنی بخونه و اون مرد ازش استقبال کرده بود.
رزومه‌ی جونگ‌کوک با وجود کاپیتان تیم تورنس بودن، امیدوار کننده بود.

باید زودتر به رختکن می‌رفت تا برای بازی آماده بشه.
راهروی خاکستری رنگ که دیوارهای پر بودن از عکسهای تیم فوتبال تورنس در سالهای مختلف رو با قدم‌های بلند طی می‌کرد.
با رسیدن جلوی رختکن، قدم‌هاش با دیدن شخص آشنایی متوقف شد.
سانا اونجا بود.

دختر دست‌هاش رو بلافاصله دور گردنش انداخت تا توی بغلش فرو بره.

- عزيزم.

شوکه شده اروم‌روی کمرش رو نوازش کرد، در واقع می‌خواست تا زودتر عقب بره.

- هي.

سانا با دلخوری نالید:

- بيب چرا چند روزه به پيام هام جواب نميدي؟

- یکم درگیر بودم.

کمی عقب کشید و این بار صورت دوست پسرش رو بین دست‌هاش گرفت:

- چیزی شده؟

- نه... خوبم یکم استرس دارم.

دختر لبخند نرمی زد و روی لب‌هاش رو بوسید.
اون هم در بدترین زمان ممکن چون تهیونگ با نگاه سنگین و قدم‌های آروم از کنارشون رد شد تا وارد رختکن بشه.
اون دقیقا اونجا چه غلطی می‌کرد!
شوکه ناخودآگاه سرش رو عقب کشید.

- جی‌کی چی‌شد؟

- هیچی باید بری.

- هی من توی تماشاگرهام، خب؟ باید بازی رو ببرین.

البته که می‌بردن، این بازی برای اونا حیاتی بود.
البته برای جونگ‌کوک و تهیونگ...

- آره می‌بریم.

فلش بک، دیروز صبح

دست‌هایش رو از دور کمرش باز کرد و از موتور پایین پرید.
این چند وقت واقعا دیوونه‌ی موتور سواری شده بود.
با لبخند رو به چهره‌ی نه چندان دوستانه‌ی تهیونگ گفت:

- بابت دیشب ممنون که هوام رو داشتی.

مو قهوه‌ای که هنوز روی مود خوبی نبود با بی‌حسی جواب داد:

- منتظر جبران می‌مونم.

- آره بمون... همیشه که بهت مدیون نمی‌شم.

- به هرحال فقط گاهی پیش می‌آد که ویاگرا به اون حال و روز بندازت.

با جمله‌ی تهیونگ یخ کرد.
فکرشو هم نمی‌کرد که بخواد این موضوع رو به روش بیاره.
با لبخندی جمع شده سمت عمارت برگشت

ᴛ‌ᴏ‌ʀ‌ʀ‌ᴇ‌ɴ‌ᴄ‌ᴇ‌ ‌ᴋ‌ɪ‌ɴ‌ɢ‌ᴅ‌ᴏ‌ᴍ‌👑Where stories live. Discover now