are you gay?

5.9K 857 57
                                    

از شلوغی نفرت داشت.
با تنه‌ی آرومی به دانش‌آموزهایی که برای گرفتن ناهار سلف رو شلوغ کرده بودن همراه سینی غذاش سمت میزی رفت که هوسوک، جیمین و یونگی پشتش نشسته بودن.
به محض نشستن پشت میز صدای نگران جیمین به گوشش رسید:

- خیلی نگران نیکول‌ام.

یونگی با چنگال بروکلی توی سالادش رو کنار زد و آروم پرسید:

- مگه بهت نگفت امروز می‌آد؟

از کی تا حالا یونگی علاقه مند به گپ زدن با جیمین بود؟
انگار هوسوک هم باهاش هم عقیده بود چون با حرص چشمی چرخوند و سکوت کرد.

- دیشب بهم گفت امروز حتما می‌آد.

هوسوک با بی‌خیالی وسط بحث پرید:

- نگران نباش شاید خواب مونده.

- لعنت به این ریلکس بودنت جی‌هوپ.

هوسوک اخمی کرد تا شاید دوست پسرش رو ساکت کنه‌.
نمی‌تونست درک کنه این چند روز چه اتفاقی بینشون افتاده که مدام باهم بحث می‌کنن.
جیمین نفس عمیقی کشید اون هم از جو خودش و دوست پسرش راضی نبود اما کاری ازش برنمی‌اومد.
با سر و صدایی که توی سلف پیچید هر چهار نفر سرشون رو بلند کردن.
اکیپ کینگ که جونگ‌کوک جلوتر از همشون بود با صدای بلندی که شبیه زمزمه‌های تهدید و خنده‌های بلندشون بود نزدیک شدن.
نگاهِ وی سمت کراوات شل و آستین‌های تاشده‌ی پسری کشیده شد که موهای مشکیش می‌تونست توی چند دقیقه مستش کنه‌.
از کی اینقدر توسط جونگ‌کوک کنترل می‌شد؟
اون کینگِ جذاب تمام حواسش رو درگیر کرده بود.
شاید به همین خاطر دیروز اون طور عصبیش کرد‌
چون وی بلد نبود احساساتش رو کنترل کنه و از جونگ‌کوک بابت تمام حس‌های جدیدی که بهش می‌داد نفرت داشت.
حالا اون پسر نزدیک میز یک سال پایینی ایستاده بود و با لذت به شکنجه‌اش خیره شده بود‌.
اون‌ها داشتن اون پسر رو اذیت می‌کردن و این چیزی نبود که بقیه نخوان تماشا کنن.
با کشیده شدن موهای اون سال پایینی توسط لیام و کوبیده شدن سرش توی ضرف غذا، ناله‌ی دردناکش سکوت رو شکست.

- اوه شت!

وی به اخم‌های جیمین خیره شد و آروم پرسید:

- چه خبره؟

- نمی‌بینی؟ کینگ داره تلافی می‌کنه‌.

- یه مدت بود خبری از این کارهاشون نبود.

- چه تلافی؟

جیمین پوزخند زد:

- مگه مهمه؟ اون بچه به هر دلیلی پاش رو گذاشته توی کفش کینگ... احتمالا تازه وارده! اینجا کسی تخم نداره باهاشون درگیر بشه.

دست جونگ‌کوک زیر چونه‌ی پسر نشست و صورتِ کثیفش رو بالا آورد.
آروم چیزی زیر گوشش زمزمه کرد و نیشخند زد.
هیچ‌کس نمی‌دونست اون پسر شر چی به اون تازه وارد گفته اما وقتی اون پسر با لرزش واضح شونه‌هاش به گریه افتاد نگاهِ ویکتور قفلِ چشم‌های تخس و لب‌های پر از نیشخند جونگ‌کوک شد.
بنجی با لگد صندلی فلزی اون پسر رو روی زمین انداخت و حالا پسر بی‌چاره جلوی پای کینگ هق‌ می‌زد.

ᴛ‌ᴏ‌ʀ‌ʀ‌ᴇ‌ɴ‌ᴄ‌ᴇ‌ ‌ᴋ‌ɪ‌ɴ‌ɢ‌ᴅ‌ᴏ‌ᴍ‌👑Where stories live. Discover now