نگاهش رو از حیاط شلوغِ تورنس گرفت و با کشیدن بند کیفش، اطراف رو برای پیدا کردن چهرهی آشنایی زیر و رو کرد.
_ صبح بخیر وی.
نیشخند محوی با دیدن نیکول و صورت بشاشش زد:
- چه خبر سکسی گرل؟
- اوه حتما میدونی مگه نه؟
- اره راستش رفیقم خیلی دهن لقه.
یونگی همون دیروز پای تلفن تمام اتفاقات رو براش تعریف کرده بود.
اون واقعا هیجان زده به نظر میرسید.
حس قهرمانها رو داشت و انگار نیک واقعا کراش رفیقش شده بود.
اما خب هنوز یه مشکل نسبتا بزرگ وجود داشت.
یونگی برای عاشق شدن، مغرور، سلطه طلب، بداخلاق و یک دنده بود.
وی امیدوار بود نیک بتونه خیلی زود تاثیر خودش رو بذاره و رفیقش رو رام کنه.
با صدای هیجان زدهی جیمین سرش رو چرخوند:
- نیکول.پسر موطلایی به سرعت تن ظریف دختر رو بغل کرد و صدای هیجان زدهاش رو به گوش رسوند:
- جیمین.
- خوب به نظر میای.
- ممنون رفیق.
هوسوک آروم کنار وی ایستاد و به خوش بش دوست پسرش زل زد.
این روزها غمگین به نظر میاومد و ویکتور عمیقا حس میکرد باید یه صحبت طولانی داشته باشن.
هوسوک، چقدر این چند وقت توی زندگیشون محو به نظر میرسید.
این محو شدن یه دلیل داشت.
غم!
اون همیشه وقتی غمگین بود کم رنگ میشد.
چش شده بود؟
جیمین که با ذوق به نگاهِ خوشحالِ رفیقش نگاه میکرد سمت وی برگشت و پرسید:- یونگی کجاست؟
- کسی گفت یونگی؟
با ظاهر شدن یونگی پشت سرش به سرعت سمتش چرخید و این بار اون رو توی آغوش کشید.
جیمین شاهد تمام دردهای نیکول بود.
شاهد زخمها و کبودیهاش... شاهد عشق نا عادلانهای که توی دام افتاده بود.
اما هیچکاری ازش برنمیاومد.
حتی وقتی دوست عزیزش توی بغلش هق هق میکرد جز نوازش موهاش کاری ازش ساخته نبود.
همه فکر میکردن اون پسر شهردار.
بانفوذ و ثروت منده!
اما کی میدونست جیمین واقعا چی میکشه؟
پدرش حتی حاضر نبود بهش گوش بده چه برسه که پشتش دربیاد و کمکش کنه.
اون برای نیکول هیچ کاری نکرد چون نتونست!
اما یونگی و وی انجامش دادن.
یونگی با چهرهی جمع شده جیمین رو که مثل کوالا ازش آویزون شده بود رو پس زد:- محض رضای خدا پارک جیمین... برو عقب.
جیمین با شیطنت خندید.
رفیقش حتی از بغل شدن نفرت داشت... اون قرار بود چطور به نیکول دل بده؟
نیکولی که تمام عاشقانههاش با مشت جواب داده شده بود.
اونها اصلا زوج مناسبی بودن؟
یونگی بلد نبود عشق بده و نیکول از عشق خسته بود.
چه ترکیب ترسناکی.

BINABASA MO ANG
ᴛᴏʀʀᴇɴᴄᴇ ᴋɪɴɢᴅᴏᴍ👑
Fanfictionکیم تهیونگ، پسر کوچکتر کیم تائه سو رهبر مافیای black Snake بعد از خراب کاری که توی مدرسه سابقش به بار آورد و خط قرمزی که روی پروندهاش کشیده شد با نفوذ پدرش به دبیرستان تورنس منتقل میشه. اون میخواد دوباره قدرتش رو از نو بسازه اما تورنس، پادشاهی پ...