فلش بک، یازده سال قبل سئول
صدای سکوت دیوانه کنندهی عمارت، پسر بچهی شش ساله رو نگران میکرد.
با سرعت از جلوی آشپزخونهی بزرگ و خدمتکارهایی که پچ پچ میکردن گذشت.
پلههای سنگی و بلند رو دوتا یکی بالا رفت و خودش رو توی اتاق پرت کرد.
با دیدن تخت خالی وحشتزده وسط اتاق خاکستری رنگ ایستاد.
با تردید کوکی کشمشی که یواشکی از داخل آشپزخونه برداشته بود رو از زیر پیراهنش بیرون کشید.
از کشمش نفرت داشت اما یونگی عاشق اون کوکیهای شیرین بود.
اما حالا خبری از اون پسر بچهی برفی با دندونهای ریز نبود.
خواست از اتاق بیرون بره اما صدای محوی که از داخل کمد شنید باعث شد تا قدمهاش رو سمت کمدِ چوبی کج کنه.
حالا صدا واضحتر بود.
هقهق کودکانه و مظلومانهای که بین چارچوبِ قهرهای رنگ خفه میشد.
با قدم های کوچک سمت کمد رفت و کوکی رو بین انگشتهای دست چپش گرفت تا لای درب رو باز کنه.
با دیدن پسر بچهای که زانوهاش رو بغل کرده و بین لباسها نشسته بود آروم لب زد:- یونگی؟
وقتی سرش رو از روی زانوهاش برداشت چشمهای سرخ و اشکآلودش نمایان شد.
اون یواشکی گریه کرده بود.- ته... تهیونگ.
تهیونگ با لبخند کوکی توی دستش رو بالا آورد:
- برات کوکی آوردم.
یونگی با پشت دستش تند تند اشکهاش رو پاک کرد:
- من گریه نمیکردم.
با وحشت این جمله رو گفت.
اون میترسید که دوست عزیزش پیش کسی دهن لقی کنه و راجع به گریه یواشکیش چیزی بگه.
اما تهیونگ همچین قصدی نداشت.
اون کسی رو نداشت تا براش دهن لقی کنه.
نامجون سرش شلوغ بود و فقط یونگی رو داشت تا براش حرف بزنه.
هرچند اون کلا بچهی پر حرفی نبود و راز نگه دار خوبی هم بود.آروم پرسید:
- دلت برای مامانت تنگ شده؟
پسر بچه با لحن مظلومی جواب داد:
- آره.
- من به بابات چیزی نمیگم.
- اون اجازه نمیده گریه کنم... فکر میکنه مرد شدم اما من هنوز گاهی گریم میگیره این یعنی هنوز بچهام مگه نه؟
تهیونگ چیزی نگفت... به نظرش یونگی بچه نبود اونا بزرگ شده بودن! خیلی زودتر از هم سن و سال هاشون.
با دیدن قاب عکسی که زن زیبایی رو با لبخند درخشان قاب گرفته بود لبخند زد.
آخرین باری که که سوهیون رو دیده بود اون هیچ مویی توی سر و صورتش نداشت.
اما اون تصویر زیبا بود.
با لحن حسرت باری دوباره توجه پسر بچهی تدی کمد رو جلب کرد:- نامجون و بابا اجازه نمیدن عکس مامانم رو توی اتاقم نگه دارم... حداقل تو ازش یه عکس داری.
YOU ARE READING
ᴛᴏʀʀᴇɴᴄᴇ ᴋɪɴɢᴅᴏᴍ👑
Fanfictionکیم تهیونگ، پسر کوچکتر کیم تائه سو رهبر مافیای black Snake بعد از خراب کاری که توی مدرسه سابقش به بار آورد و خط قرمزی که روی پروندهاش کشیده شد با نفوذ پدرش به دبیرستان تورنس منتقل میشه. اون میخواد دوباره قدرتش رو از نو بسازه اما تورنس، پادشاهی پ...