Dalial

4.9K 932 518
                                    

.
.
.
موبایل رو با حالت لش و خسته‌ای کنار گوشش گذاشت و تکیه‌‌اش رو به ماشینش داد.
صدای یونگی رو شنید که با حالت همیشه طلب‌کارش پرسید:

- کجایی؟

- به توچه؟

- تهیونگ میام پیدات می‌کنم و بعد...

پوف کلافه‌ای کشید و خیره به پنجره‌های بسته‌ی امارت رو به روش که انگار به یک معجزه برای باز شدن نیاز داشتن، غرید:

- چته وحشی؟ حوصله ندارما یونگ، حالم بده.

- خماری؟

- عین سگ... لعنت بهش با آرام بخش سر پام.

- نمی‌خوام دوباره تکرار کنم که درباره‌ی این روزها بهت هشدار داده بودم!

- اما تکرار کردی.

- رفتی دنبال اون پسره؟

لعنت به اون پسر و نگاه تخس و مشکیش که اینطور بی‌قرارش بود.
دلخور لب زد:

- اون پسر اسم داره یونگی!

یونگی که قصد نداشت اسم اون پسر رو به زبون بیاره با لج بازی پرسید:

- پیشِ اونی؟

- جلوی خونه‌شونم... قرنطینه‌اس می‌دونی که!

- مامی بوی.

- خفه.
با ایستادن یک تاکسی جلوی عمارت جئون‌ها حواسش از جملاتی که یونگی پشت هم ردیف می‌کرد پرت شد.
یک زن مسن با یک چمدون تیره از تاکسی پیاده شد.

موهای خاکستری و چشم‌های مشکی و درشتش شبیه آدری هپبورن و فیلم‌های کلاسیک هالیوود بود.
حتی تیپش...
اون زن اندام کشیده‌اش رو توی دامن شیک و سیاهش که پیراهن سفید و ساده‌اش عجیب باهاش هم خوانی داشت، به نمایش گذاشته بود.
حتی گردن بند و گوشواره‌های مرواریدش نشون می‌داد سن چیزی رو درون اون زن نکشنه.
حتی زیبایی و سلیقه.

با رفتن تاکسی هنوز نگاه کنجکاوش روی زن بود.
دلش می‌خواست بدونه کدوم خونه برای اون مادربزرگه اشرافیه. به نظر خسته و کسل می‌اومد اما هنوز می‌درخشید. تهیونگ فکر کرد توی این هوای سرد احتمالا شنل خاکستری رنگش گرمایی نداره و زن سردشه.
اما نگاه زن تغییر کرد.
رنگش پرید و بعد به سرعت تنش روی زمین افتاد.
با وحشت از جا پرید:

- باید برم یونگ.

- چی؟ ته...
بی‌توجه به یونگی، تماس رو قطع کرد و با دو خودش رو به زن رسوند:

- خانم، حالتون خوبه‌؟

با نشنیدن صدایی، ترس وجودش رو فرا گرفت:

- اوه خدایا.

دستش رو زیر تن ظریف زن برد و بلندش کرد تا سمت ماشینش بره.
احتمالا تا رسیدن آمبولانس نمی‌تونست صبر کنه. به هرحال بیمارستان نزدیک بود و ریسک زمان عاقلانه به نظر نمی‌رسید.
تن نحیف زن روی صندلی گذاشت و ۰مدونش رو داخل ماشین قرار داد.
به سرعت پشت فرمون نشست و سمت هروجی کوچه‌ی خلوت روند.
...

ᴛ‌ᴏ‌ʀ‌ʀ‌ᴇ‌ɴ‌ᴄ‌ᴇ‌ ‌ᴋ‌ɪ‌ɴ‌ɢ‌ᴅ‌ᴏ‌ᴍ‌👑Where stories live. Discover now