kim family 2

2.4K 565 279
                                    

.
.
.
وقتی وارد عمارت شدن، از همیشه خلوت‌تر به نظر می‌رسید.
اکثر افرادشون از تولیدو به نیویورک رفته بودن و کمتر از چندماه دیگه به طور کلی تولیدو به دست یکی از مقلدهاشون سپرده می‌شد.
حال تهیونگ اونقدر خراب بود که یونگی با احتیاط از فاصله‌ی چند قدمیش راه می‌رفت تا اگر مشکلی بود عکس العمل نشون بده.
اما اون پسر مغرورتر از اونی بود که کمک بخواد.
وقتی وارد سالن شدن، یونگی پدرش رو دید که درحال صحبت با یکی از گاردهای حیاط بود.

- عمو.

مرد با تعجب سمت‌شون برگشت.
با دیدن رنگ و روی تهیونگ حرف توی دهنش ماسید و بی‌توجه به پسری که درحال صحبت باهاش بود، گفت:

- چی‌شده؟ این چه....

تهیونگ اجازه نداد حرفش رو تموم کنه.
دیگه طاقت نیاورد.
با چهره‌ای گرفته جلو اومد و گفت:

- عمو، خواهش می‌کنم این کار رو باهام نکن.

ابروهای مرد بالا پرید.
می‌دونست احتمالا قراره حرف‌هایی بینشون رد و بدل بشه که خوش آیند نیست، پس پسر کنارش رو مرخص کرد.
تهیونگ توی حال خودش نبود.
حتی یونگی هم ترجیحش سکوت بود چون ابدا نمی‌تونست تاثیری روی این حال رفیقش بذاره.

- می‌دونم قول دادم، منه لعنتی بهت قول داد اون پسر رو رها کنم تا سالم بمونه اما نتونستم. نشد... من بلد نیستم عمو!

اخم‌های مرد گره خورد.
این شبیه به یک اعتراف کوفتی بود؟
تهیونگ با حالی خراب و سر گیجه‌‌ای که تشدید شده بود به بازوی مرد چنگ زد.

- اما یاد می‌گیرم اگه... اگه تو بخوای اگر جونگ‌کوک رو برگردونی...

یونگی با دیدن حالش جلو رفت تا تنش رو عقب بکشه:

- تهیونگ.

اما قبل از اون پدرش با خشم تنی که بهش چنگ زده بود رو عقب روند.

- خوبه کیم تهیونگ! خیلی خوب شان خودت رو مشخص کردی.

با دیدن صورت مستاصل مقابلش با عصبانیت داد زد:

- تو رهبری! بهت گفتم ضعفت رو بکش!

با صدای بلندش بدن ضعیف تهیونگ لرزید.
یونگی محکم شونه‌اش رو گرفت.
می‌ترسید تا دوباره زمین بخوره.

- نتونستم.

- تو فقط هجده سالته چی می‌دونی از عشق؟

این بار صدای تهیونگ هم بالا رفت:

- می‌تونی سرم داد بزنی یا بهم بگی بی‌عرضه، اما بهم نگو که عاشق شدن رو بلد نیستم چون نمی‌دونی چه آتیشی داره از درون تنم رو خاکستر می‌کنه!

مرد نیشخند زد.
با کلافگی شقیقه‌اش رو ماساژ داد.
بلندتر خندید.
هیستریک و عصبی بودنش کاملا معلوم بود.
یونگی خوب می‌دونست پدرش بابت دروغی که شنیده چقدر بهم ریخته.

ᴛ‌ᴏ‌ʀ‌ʀ‌ᴇ‌ɴ‌ᴄ‌ᴇ‌ ‌ᴋ‌ɪ‌ɴ‌ɢ‌ᴅ‌ᴏ‌ᴍ‌👑Where stories live. Discover now