come out

3K 637 369
                                    

.
.
.
دوماه بعد

آروم پاهاش رو روی تخت جمع کرد. دیگه توی حرکت مشکلی نداشت فقط گاهی که دچار اضطراب یا فشار شدید روانی‌ می‌شد، پاهاش قفل می‌کرد که دکتر امیدوار بود زود گذر باشه. این اتفاق کاملا مربوط به بدنش بود و حادثه‌ای که پشت سر گذاشته و الا به موادی که به کلی از خونش پاک شده بودن ربطی نداشت.
به نظر تراپیستش هم اوضاع خوب بود. تونسته بود شب‌ها بهتر بخوابه. نه کامل اما ساعت خوابش به چهار ساعت رسیده بود که پیشرفت خوبی به حساب می‌اومد.
مدرسه رو هم سه هفته‌ای می‌شد که شروع کرده بود. هنوز بعضی‌ها ازش متنفر بودن، بعضی‌ها باهاش زاویه داشتن و خورده شیشه توی رفتارشون بود.
اما ترجیح می‌داد مثل قبل باهاشون درگیر نشه اما اون هنوز کینگ بود و اجازه نمی‌داد پا روی خط قرمزهاش گذاشته بشه.
همه چیز مثل قبل بود جز... قلبش!
قلبی که حالا می‌خواست توی آغوش دوست پسرش باشه اما خب... انگار این جدایی اوضاع رو سخت کرده بود چون با وجود اینکه مدت‌ها بود انتظار می‌کشید، تهیونگ قصد نداشت به دیدنش بیاد.
با وجود اینکه از نیویورک برگشته بود و جونگ‌کوک این رو می‌دونست.
صدای جیمینی که با فریادی بلند افکارش رو پاره کرد، بالاخره از اون اغمای فکری نجاتش داد.

- جونگ‌کوک عوضی با توام!

نگاه از دیوار خالی گرفت و سمت دوستش که با عصبانیت بهش خیره شده بود، برگشت.

- چی؟

جیمین شاکی غرید:

- یک ساعته دارم با دیوارها حرف می‌زنم؟

- حواسم نبود.

- حواست کجاست؟ پیش دوست پسرت؟

جونگ‌کوک با نگرانی نگاهی به در بسته اتاق انداخت و گفت:

- صدات رو بیار پایین تازه یک دراما رو پشت سر گذاشتم.

جیمین که متوجه‌ی صدای بلندش شده بود، با لحن آروم‌تری پرسید:

- اوضاعت با خانواده‌ات چطوره؟

آهی کشید و از روی تخت بلند شد.

- با مادر و مادربزرگم، بد نیست اما با پدرم و جین... تعریفی نداره.

تراپیستش گفته بود که زمان لازمه تا دوباره بتونه مثل قبل کنار خانواده‌اش احساس آرامش داشته باشه. البته که جونگ‌کوک فکر می‌کرد بعد از اعتراف پدرش هرگز نتونه اون رو مثل قبل ببینه.
کاش تهیونگ این‌جا بود تا در مورد اون شب کذایی براش حرف می‌زد. چقدر نیاز داشت تا چیزهایی که نمی‌تونه به کسی بگه رو برای اون به زبون بیاره.
جیمین روی صندلی میز مطالعه‌اش نشست و با کنجکاوی پرسید:

- جین چرا؟

- بعد از کاری که با تهیونگ کرد نمی‌تونیم مثل قبل بشیم.

ᴛ‌ᴏ‌ʀ‌ʀ‌ᴇ‌ɴ‌ᴄ‌ᴇ‌ ‌ᴋ‌ɪ‌ɴ‌ɢ‌ᴅ‌ᴏ‌ᴍ‌👑Where stories live. Discover now