be mine2

6K 901 208
                                    

وقتی جلوی خونه رسیدن، جونگکوک رو به بی‌هوشی بود.
تن نسبتا سنگینش رو با انداختن دستش دور بدنش و تکیه دادن قامتش به خودش، تا خونه حمل کرد‌.
مومشکی تمام مدت با گیجی چیزهایی زمزمه می‌کرد که به زور متوجه میشد.

البته که درک نمی‌کرد چرا پسر باید راجع به اینکه دلش برای دریا تنگ شده یا هوس توت فرنگی کرده غر بزنه.
هرچند شیرین بود.

حداقل شنیدنش برای تهیونگ شیرین بود.
وقتی وارد خونه شدن بدن خسته و سست پسرش رو داخل اتاق برد و با صدای بلند توجهش رو جلب کرد.

- باید بری حموم.

البته بیشتر از حمام منظورش دوش آب سرد بود تا هوشیاری از دست رفته‌ی دوست پسرش رو برگردونه.
جونگکوک با گیجی به یقه‌ی لباسش چنگ زد و با لحن شیرینی پرسید:

- تو هم میای؟

- نه.

لب‌های مومشکی آویزون شد.
مثل بچه‌های تخس اخم کرد با نهایت زورش چند بار مشت‌هاش رو روی سینه‌ی مقابلش زد.

- بیا... بیا.

تهیونگ سعی داشت متوقفش کنه اما در نهایت اونقدر عقب رفت که روی تخت پرت شد و جسم سنگین جونگکوک هم با شدت روش افتاد.

- آخ جونگکوک.

جونگکوک بی اهمیت به تن له‌شده‌ای که روش بود با لذت سرش رو داخل گردن تهیونگ فرو کرد تا نفس‌های مست و داغش رو مهمون پوست حساسش کنه:

- هوم، بوی خوبی می‌دی.

تهیونگ با حرص دستش رو بلند کرد و اسپنک محکمی روی باسنش زد.
اونقدر محکم که صداش توی اتاق پیچید و جونگکوک با چشم‌های گرد شده از جا پرید.
با نگاه خیس دستش رو چند بار روی لپ دردمند باسنش کشید:

- دردم اومد.

از جمله و قیافه‌ای که خودش گرفته بود خنده‌اش گرفت.

- پسرهای بد باید درد بکشن.

- ولی من پسر خوبی‌ام.

- خیلی خب پس بیا اینجا.

مومشکی کمی جلو رفت تا دست‌های منتظر تهیونگ روی کتش بشینه و از تنش درش بیاره.
بااخم با مزه‌ای در حالی که بی‌حرکت ایستاده بود تا نشون بده پسر خوبیه، غر زد:

- من یه کار بد کردم.

- چقدر بد؟

- خیلی...

- چی کار کردی؟

- بهت فکر کردم.

لبخند برای بار هزارم روی لبش نقش بست:

- این که بد نیست.

- اخه به چیزهای بد باهات فکر کردم.

- به چی فکر کردی، هوم؟

ᴛ‌ᴏ‌ʀ‌ʀ‌ᴇ‌ɴ‌ᴄ‌ᴇ‌ ‌ᴋ‌ɪ‌ɴ‌ɢ‌ᴅ‌ᴏ‌ᴍ‌👑Donde viven las historias. Descúbrelo ahora