emy

2.8K 549 150
                                    

.
.
.
دست به سینه وسط اون گاراژ قدیمی به تک میز گوشه‌ی دیوار تکیه داده بود و به حرکات آروم دست‌های دختری زل زده بود که تمام عکس‌های داخل موبایل رو با دقت نگاه می‌کرد.
به راحتی نمی‌گذشت.
بالا و پایین می‌کرد.
گاهی حتی مکث می‌کرد. طولانی!
مایک می‌تونست حدس بزنه این مکث‌ها سهم کدوم عکس‌ها می‌شن.
سهم بوسه‌ها... یا شاید آغوش‌هایی که یواشکی به ثبت رسیده بودن.

هانا موبایل توی دستش رو بالاخره رها کرد.
چهره‌اش گرفته نه اما شوکه بود.
انگار نتونسته بود حقایقی که دیده، هضم کنه.

- واقعا با یک پسره؟

پسر خندید.
طنین خنده‌هاش اعصابِ کم حوصله‌ی دختر رو خط کشید.

- فکرش رو هم نمی‌کردم که جنده‌ی کیم شده باشه.

- به نظر خیلی جدی‌ان.

- چیه حسودیت شده؟

خسته از تمسخرهای نا تمومِ پسر، از روی کاناپه‌ی تکه پاره شده، بلند شد.
موهای قهوه‌ایش بلند شده بودن.
با کش‌مو محکم اسیرشون کرد تا به کمی حواسش سر جاش بیاد.

- احمق نباش.

- هنوز دوسش داری.

پوزخند زد.
دوست داشتن؟
اصلا چی بود؟
چه شکلی بود؟

- من ازش بیزارم.

مایک کمی جلو رفت.
صداش رو پایین آورد اما نگاهش همچنان منفی و شیطانی بود.

- تو از خانوادش بیزاری و اونقدر دیوونه هستی که برای انتقام پا روی قلبت بذاری.

تن نحیف دختر لرزید.
انتقام و خانواده دو کلمه‌ی ممنوعه براش بودن.
اخم‌هاش رو در هم کشید و غرید:

- تو چیزی در مورد من نمی‌دونی.

مایک نیشخند زد.
زهر نگاهش حالا کلماتش رو هم آلوده می‌کرد:

- جز اینکه اون جئون بزرگ باعث شد پدرت خودکشی کنه؟

با سکوت دختر بی‌توجه به تن لرزون و نگاه پر از خشمش، ادامه داد:

- یا نه! اینکه با قصد انتقام وارد زندگی جونگ‌کوک شدی و بوم... بهش دل بستی.
نتونستی خودت رو کنترل کنی، دیوونگی کردی.

دست‌های دختر مشت شد.
نفرت نگاهش بیدار.
مایک همین رو می‌خواست.

- جئون انداختت زندان... بهم در مورد زندان بگو... کانون... چندبار بهت تجاوز شد؟

هانا این بار تحمل نکرد.
هر کلمه مثل یک خنجر زخم میزد و حالا انگار تحمل یک زخم تازه نداشت.
چه بسا که زخم‌های قدیمیش هم هنوز خونریزی می‌کردن.

- خفه...شو!

مایک با رضایت خندید.

- خوبه دوباره نفرتت نگاهت زنده شد.
تاحالا با اسم فیکِ یه کارتون خواب جلو اومدی تا هویتت برای اونا فاش نشه هانا... یا نه... ویوین.

ᴛ‌ᴏ‌ʀ‌ʀ‌ᴇ‌ɴ‌ᴄ‌ᴇ‌ ‌ᴋ‌ɪ‌ɴ‌ɢ‌ᴅ‌ᴏ‌ᴍ‌👑Donde viven las historias. Descúbrelo ahora