کمی صدای اهنگ بی کلام و ارامبخشی که با لپ تاپش در حال پخش بود رو کم کرد، روی تخت غلتی خورد و با نیشخند به چانیول که لباس به تن از حموم بیرون اومده بود نگاه کرد..
_چیه؟ نمیخوای ببینمت؟ میترسی بپرم روت؟
با شیطنت پرسید و چانیول که با لباس هایی که به تن خیسش چسبیده بودن جلوی آینه ایستاده بود اخمی کرد ولی جوابی نداد...چون دقیقا به همین دلیل داخل حموم لباس پوشیده بود..لباس پوشیدن جلوی یه مرد گی به هیچ عنوان حس خوبی بهش نمیداد
_ولی اینطوری که سکسی تر شدی پارک!
با لحنی که به خوبی نشون میداد چقدر با سر به سر گذاشتن با اون سرگرم میشه گفت و روی تخت نیم خیز شد تا با نگاه خیرش بیشتر اونو اذیت کنه..
ولی وقتی بازم جوابی جز بی اعتنایی از طرف چانیول که درحال روشن کردن سشوار بود نصیبش نشد نیشخندش رو خورد و کم کم اخمی روی ابروهاش نشوند..بالش نرمش رو بغل کرد و با نگاهش حرکت انگشتای چانیول که بین موهای خیسش حرکت میکردن رو دنبال کرد..
نمیفهمید چانیول همیشه اینقدر کم حرف کسل کننده و اخموئه یا فقط وقتی به اون میرسه اینجوری میشه..امشب شب مزخرفی بود و بک واقعا نمی خواست افسار ذهنش رو دست احساسات بده تا به طرف سئول و مهمونی ای که احتمالا حالا دیگه تموم شده بود بتازن ولی همه چیز از برنامه های مزخرف تلویزیون گرفته تا همین کم حرفی چانیول دست به دست هم داده بودن تا اونو دیوونه کنن...
کار چانیول که با سشوار تموم شد دوباره اتاق تو سکوت مطلق فرو رفت و بکهیون قدمهای اونو تا تختش دنبال کرد..._شام نیاوردن؟
بالاخره به حرف اومد و بکهیون با ابروهای بالا پریده به اون که متقابلا بهش خیره بود نگاه کرد
_چی؟
_چیزی سفارش دادین؟
_هان؟
_سفارش دادی؟!
چانیول کلافه تصحیح کرد و بک با اخمی تصنعی جواب داد
_ من باید سفارش بدم؟
_امروز ظهر که دادی!
با حرص گفت و بکهیون شونه بالا انداخت
_اون ظهر بود...امشب اشتها نداشتم چیزیم سفارش ندادم..اگه گرسنه ای میتونی بگی برات غذا بیارن
با لحن بی خیالی گفت و چانیول با حرص به سمتش اومد.. به گوشی تلفنی که روی عسلی کنار تخت اون بود چنگ انداخت و بکهیون سرخوش تماشاش کرد.. برای برداشتن سیگار و فندکش از روی عسلی به سمت اون خم شد و باعث شد چانیول چپ چپ نگاهش کنه..
قبل از اینکه به عقب برگرده و به بالش هاش تکیه بده نفس کوتاهی کشید و بوی شامپویی که احتمالا همون شامپویی بود که از قبل داخل حموم اتاق بود رو داخل ریه هاش کشید. درسته...اون مثل بک به همه چیز سخت نمیگرفت! شامپو و لوسیون و هزارتا کوفت دیگه با خودش برنداشته بود...
حتی عطر خاصیم نداشت..چیزی که بکهیون به طرز عجیبی روش حساس بود..
YOU ARE READING
MAYAN
Fanfiction💎فیکشن: MAYAN 💎کاپل: چانبک ، ویکوک ، یونمین 💎ژانر : رمنس، اکشن، جنایی 💎محدودیت سنی: +۱۸ _ اون شبیه یه شوالیه س...شوالیه ی من _اون لعنتی رو من بهت دادم! تو منو بخاطر شوالیه ای که خودم واست فرستادم پس میزنی؟! _احتمالا اگه بجاش قلبت رو میدادی وضع...