💎part 20💎

2.6K 553 57
                                    

بخش سوم

Young ice and Youngblood

شونه به شونه ی هم توی پیاده روی سنگ فرش شده و از زیر پنجره های سنگی ای که جلوشون با گلدون های کوچیک و بزرگ تزیین شده بود رد میشدن و هربار هر کدوم چند جمله حرف میزدن و دوباره سکوت . ولی برخلاف چانیول که مدام به بالای ساختمون ها و کلیسا ها نگاه میکرد تا معماری و گهگاهی مجسمه های عجیب و غریب بالاشون رو از دست نده، بکهیون اکثرا به مسیر روبرو و گاهی سنگ فرش های زیر پاش نگاه میکرد..

حقیقتا هیچ کدوم نمیدونستن از کی درحال قدم زدنن و چقدر طول کشیده تا به کوچه های باریک و رمانتیک محله ی تراسدوره برسن...
حس گرم و شیرینی که توی تمام نقاط شهر حس میشد باعث میشد لبخند برای یه لحظه هم از روی لبهای چانیول پاک نشه..نگاهی به بکهیون که کنارش قدم برمیداشت انداخت..هنوزم توی فکر بود..

_سهون زنگ نزد؟

یکدفعه پرسید و وقتی سرش رو چرخوند نگاه خیره چانیول رو شکار کرد

_نه..میخوای خودم بهش زنگ بزنم؟ بار آخر میگفت ممکنه بیاد اینجا

_الان نه..

نگاهی به اطرافشون و رستورانهای مختلفی که همه جا بودن انداخت

_میریم داخل یکی از اینا شام میخوریم...اون موقع زنگ بزن..کره الان باید ظهر باشه..

چانیول سری تکون داد و بکهیون که هنوز دست هاش داخل جیبای پالتوش بودن به اطراف سرک کشید.. بیشتر رستوران ها زیادی شلوغ بودن..

_ از پیتزاهای اینجا خیلی تعریف میکنن

چانیول موقع گذشتن از کنار میزهای جلوی یکی از رستوران ها گفت و بکهیون با حرکت سر تایید کرد

_به رم میگن پایتخت کشور پاستا و پیتزا...

نگاه چانیول به رستوران پر زرق و برقی که از فاصله ی دور چشم همه رو میگرفت بود و اونطور که از بکهیون توقع میرفت مطمئنا مقصد بعدیشون اونجا بود ولی تغییر مسیر ناگهانی بکهیون به سمت یکی از کوچه های باریکی که به اون خیابون میرسید تمام معادلاتش رو بهم ریخت... با تعجب قدمهاش رو توی کوچه ی نسبتا تاریک دنبال کرد

_کجا میریم؟!

درحالی که سعی میکرد چند قدمی که بخاطر تعجب جا مونده بود رو به سرعت جبران کنه پرسید و بکهیون به تابلوی کوچیکی که جلوی رستوران نقلی و دوست داشتنی ای وسط کوچه گذاشته شده بود اشاره کرد

_یه جایی که بتونی با آرامش غذا بخوری

لبهای چانیول ناخودآگاه به لبخند کش اومدن..قدمهاش برای دوباره شونه به شونه شدن سریع شدن و نگاهش روی نیمرخ ناخوانای بک نشست

_مطمئنی؟ اگه خودت راحت نیستی میتونیم..

_راحتم..

با رسیدن جلوی رستوران بکهیون به طرفش چرخید

MAYANDonde viven las historias. Descúbrelo ahora