💎part 37💎

5.2K 798 546
                                    

راستش وقتی نوشتم آپ بعدی چهارشنبه منظورم هفته ی بعد بود ولی وقتی اکثرتون با ذوق پرسیدین فردا دلم نیومد بگم نه 😑
چون برای هفته بعد بود یکم ادیتش طول کشید و نشد دیروز آپ کنم.. ببخشید خوشگلا

***
_فاک..

بکهیون همونطور که دستاش رو دو طرفش روی تشک میذاشت تا تنش رو که مثل ژله بالای تخت وا رفته بود جمع کنه گفت و به چان که هنوز توی شوک بود نگاه کرد

_در رو باز نمیکنی!

دست چان از روی گردنش پایین اومد و نگاهی به در انداخت و دوباره به طرف بکهیون و چشمای نیمه بازش برگشت.. قبل از اینکه چیزی بگه چندتا ضربه ی دیگه هم به در زده شد

_شاید کار مهمی داشته باشن..

_به تخمم!

با عصبانیت غرید و وقتی دوباره به در کوبیده شد از روی شونه ی چان نگاه عصبیش رو به در داد.. چانیول که پلکهاش رو با حرص بهم فشار میداد نفسش رو بیرون داد و از روی تخت پایین اومد..

_حداقل بزن تو گوشش

خنده ی خشکی به لحن پر حرص بکهیون کرد و سرش رو تکون داد
الان کاملا قابلیت اینکه با دست خالی اونی که پشت دره رو بکشه داشت..
دستی پشت گردنش کشید و در رو باز کرد..

نوری که از داخل راهرو میومد باعث شد چشمهاش رو ریز و به پیشخدمتی که عصر دیده بودن نگاه کنه.. با همون قیافه ی مظلوم روبروش وایساده بود و چانیول رو مجبور میکرد دستش رو روی دستگیره فشار بده

_مزاحم شدم؟ ببخشید

_اره مزاحم شدی عوضی...بزن تو دهنش چانیول وگرنه خودم میام

صدای غرغر بکهیون رو از پشت سر شنید و عصبانیتش تبدیل به نیشخندی روی لباش شد

_چیکار داشتی؟

_گفتن براتون شام بیارم

بدون اینکه سرش رو بالا بیاره گفت دو تا باکس کاغذی رو به طرف چانیول گرفت

_ما که چیزی نخواستیم

_من فقط کاری که ازم بخوان انجام میدم اقا

دست چانیول بالا اومد و جعبه هارو ازش گرفت.. اما قبل از اینکه فرصت کنه چیزی بگه پسرک راهی که اومده بود رو برگشت و چانیول به اجبار با اخمای درهم در رو بست و به سمت تخت چرخید

_چرا نزدیش ؟

بکهیون با حرص پرسید و به جعبه هایی که چانیول رو میز گذاشت نگاه کرد‌...
چان شک نداشت که بکهیون مسته وگرنه اینهمه حرص خوردن سر قطع شدن بوسش طبیعی نبود اصلا..

_باید همین جعبه هارو افقی جا میدادی داخل دهنش

زیر لب غر زد و بالشی که پشت کمرش بود رو صاف گذاشت تا روی تخت دراز بکشه..

MAYANHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin