💎part 38💎

2.8K 731 248
                                    


از در آهنی کهنه گذشت و با عجله فاصله ی بین در تا ساختمون قدیمی و رنگ و رو رفته رو طی کرد..
جلوی در جیسونگ رو دید که با لب پاره شده درحال بیرون اومدن از خونس

_توی حیاط پشتیه

زیر لب گفت و از کنار تهیونگ گذشت تا از پله های جلوی در پایین بره..
تهیونگ اما با ابروهای بالا پریده نگاهی به پله هایی که به طبقه ی بالا میرفتن انداخت و به طرف سالن داغون طبقه ی پایین رفتن..
از بین مبلای کهنه و خاکی رد شد تا به پنجره ی نسبتا بزرگ سالن و جایی که یونگی وایساده بود برسه...

_چیکار داشتی..

با همون لحن عادی همیشگی پرسید و نگاهش رو به سیگاری که یونگی کف سالن انداخت و با پاش بهش کرد داد..بهرحال اون سالن اشغال دونی بود این یه فیلتر فرق زیادی ایجاد نمیکرد

_جوابم رو ندادی

_خواب بودم!

متعجب از لحن سرد یونگی ابرو بالا انداخت ولی دوباره با همون حالت قبلی جواب داد ولی فرصت نکرد دوباره واکنش یونگی رو تحلیل کنه چون وقتی به خودش اومد که با مشت محکمی که توی فکش خورده بود پخش زمین شده بود

_این برای اینکه یاد بگیری توی همچین مواردی هیچ فرقی با بقیه نداری‌! وقتی بهت میگم بیا باید بیای

با سردترین لحنی که تا حالا تهیونگ ازش شنیده بود غرید و لگدی به پاهاش زد

_بلند شو ببینم

تهیونگ که همزمان شوکه و عصبی بود اخمی کرد و بعد از تف کردن خونابه ی داخل دهنش دستاش رو تکیه گاه کرد و سرپا شد..

_نشنیدم

یونگی با همون اخم بین ابروهاش و لحن سردش لب زد و وقتی تهیونگ متعجب نگاهش کرد کمرش رو به لبه ی پنجره تکیه داد

_عذرخواهیت رو نشنیدم کیم تهیونگ

_معلوم هست توی لعنتی چته؟

تهیونگ که دیگه نمیتونست از این متعجب تر باشه لب زد و وقتی نگاه جدی یونگی رو دید فحشی زیر لب داد و سرش رو تکون داد

_فاک یو..باشه معذرت میخوام که متوجه تماس هات نشدم حالا بگو چه مرگته

‌و بالاخره صورت یونگی یکمی نرم شد و پوزخندی روی لباش نشست

_برای ادب کردنت دیر شده انگار

_نمیخوای بگی چی شده؟

همونطور که فک پایینش رو که اول بی حس بود و حالا کم کم داشت دردناک میشد تکون میداد پرسید و یونگی گوشیش رو از لبه پنجره برداشت تا به طرفش پرت کنه

_وقتایی که نباید، توی همچی فضولی میکنی و وقتایی که باید حواست جمع باشه خوابی

تهیونگ بعد گرفتن گوشی توی هوا به عکسایی که روی صفحه بودن و مقاله هایی که پشت سر هم ردیف شده بودن نگاهی انداخت و در آخر با ابروهای بالا پریده سرش رو بلند کرد تا به یونگی نگاه کنه

MAYANWhere stories live. Discover now