💎part 46💎

2.4K 674 166
                                    


_آخه به این میگن‌ کریسمس؟

سوآ با غرغر سرش رو کنار بشقاب تقریبا خالیه پاستاش گذاشت و به صورت خندون برادرش خیره شد

_چشه مگه؟ به اندازه ی ما دوتا غذا خوردی!

تهیونگ با لحن حرص دراری گفت و باعث شد سر سوآ برای دیدنش بچرخه و لپ دیگش رو روی میز بذاره

_مگه فقط خوردنه؟ پس درخت چی.. هدیه ها چی... چرا اینقدر خواب آوره؟

__توکه این چیزارو میخواستی تو همون مهدکودک میموندی..آبمیوت رو بخور بچه..

لیوان آبمیوه رو جوری روی میز گذاشت که قیافه ی وا رفته دختر کنار دستش رو نبینه

_ من از اون شرابی که تو و اوپا خوردین میخوام

_چه غلطا...

_چی؟

_آبمیوت رو بخور حرف نزن کوچولو

_ببینم اصلا تو کی هستی؟ تو خونه ما چیکار میکنی؟

_به تو ربطی نداره کوچولو... من عزیزدل برادرتم دیگه کجا باید باشم؟

_شبم اینجا میمونی؟ خونه نداری خودت؟

_برو بخواب از وقتش گذشته...تو مسائل شخصی من و برادرت دخالت نکن..

بی توجه به چشمای گرد جونگ کوک گیلاس خالی شده ی خودش رو دوباره پر کرد

_اوپا هیچی بهش نمیگی؟

سوآ با لحن شاکی ای خطاب به جونگ کوک پرسید و نگاه عصبیش رو به مرد کنار دستش داد

_چی بگم؟ واقعا وقت خوابته..‌ تا همین الانم زیادی بیدار بودی شام دیر آماده شد

_برای من نودل درست میکنی و غذاهای آشغالی سفارش میدی و برای این حیف نون پاستا پنه...

انگار که با خودش حرف میزنه غرغر کرد و با پا صندلی سوآ رو هل داد... جونگ کوک که تا اون موقع توی سکوت نگاهشون می کرد چشم غره ای به  تهیونگ رفت..

_توام بچه شدی مثل اینکه

_ریدی به شب ارومم با این توله

با حرص گفت و بعد از برداشتن گیلاسش از پشت میز بلند شد..جوری بی منطق حرف میزد که خودشم باورش نمیشد صاحب خونه ی جونگ کوک شده بود یا همچین چیزی؟ حتی نمیدونست دقیقا از چی حرصیه فقط میدونست دلش یه شب آروم رو مثل شبای قبل با جونگ کوک رو میخواد بی سر خر!. ‌
  از آشپزخونه بیرون اومد و همونطور که روی کاناپه ی جلوی تلویزیون لش میکرد به یه نقطه ی نامعلوم روی صفحه ی خاموشش خیره شد

صدای جر و بحث کوک و خواهرش رو میشنید ولی نه بروی خودش آورد و نه نگاهش رو از تلوزیون گرفت..
مراسم تبریک کریسمس و شب بخیر و بوس و بدرقه تا تخت خواب حدود نیم ساعتی طول کشید تا بالاخره جونگ کوک بعد از خاموش کردن کل لامپای خونه با بطری شرابی که تهیونگ از خونه جیمین اورده بود و گیلاسش روی کاناپه ی روبروش نشست..‌

MAYANTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang