_این پسره فکر کرده کیه؟
لیوان آبی که روبروش بود رو توی دستش گرفت و خنده ای کرد
_فعلا که دست بالا رو داره.
_این حرفارو به من تحویل نده تو رفته بودی که باهاش حرف بزنی!
کمی از آب داخل لیوان رو نوشید و نگاه منتظرش رو به در ورودی رستوران داد... تایم ناهار بود و کم کم همه ی میز ها داشتن پر میشدن
_حتی اجازه نداد شروع کنم میگی چیکار کنم؟ مثل اون وکلای پیلهات راه بیوفتم دنبالش التماس کنم تا راضی بشه؟
_چند روز معطلش کن و دوباره برو دیدنش.
چشمای یونگی چرخید و لیوان دوباره روی رومیزی یاسی رنگ قرار گرفت
_باشه.
با حرص جواب داد و فقط تماس رو قطع کرد. نگاه کوتاهی به ساعتش انداخت و با اخم محوی اون رو توی فضای ساده ی رستوران چرخوند..
جیمین جواب تماسش رو نمیداد و گوشیای که داخلش شماره ی منیجرش رو داشت هم با خودش نیاورده بود..
نفس پرحرصی کشید و از روی صندلیش بلند شد.
کم کم داشت نگران میشد و با وجود اینکه ممکن بود جیمین بخاطر این مسخرش کنه تصمیم گرفت خودش بره دنبالش..
پالتویی که روی میز گذاشته بود رو تن کرد و از بین میزایی که با فاصله ی کمی از هم چیده شده و از هر کدوم بوی گوشت و سوپایی که روی اجاقای کوچیکشون درحال پختن بودن بلند میشد گذشت..دستگیره ی در رو کنار کشید و به طرف ماشینی که طرف دیگه ی خیابون پارک شده بود قدم تند کرد ولی هنوز بهش نرسیده بود که گوشیش بین انگشتاش لرزید و قدمهاش رو متوقف کرد..
به اسم جوهان خیره شد و اخمی کرد
بهش گفته بود هراتفاقی افتاد امروز بهش زنگ نزنه!
نفس پر حرصی کشید و تماسش رو قبول کرد_چیه؟
_کجایی؟
_قبرستون! بهت گفتم امروز کاری بهتون ندارم دست از سرم بردار.. فهمیدنش سخت بود؟
همونطور که پشت فرمون مینشست با حرص غرید و از طرف دیگه صدای مستأصل جوهان رو شنید
_پارک جیمین رو همین الان دستگیر کردن.. خبر داشتی اصلا؟
_کی رو؟
دستش از روی فرمون سر خورد
_جیمین.. پارک جیمین... همین چند دقیقه پیش گرفتنش!
***
سیگار رو روی آسفالت زیر پاهاش انداخت و همونطور که با کفشش خاموشش میکرد نگاهش رو به اطراف داد.
خسته بود... هیچ ردی از ماشین یا کسی که تعقیبشون کنه نبود ولی مجبور شده بودن محض احتیاط مسیر رو چندباری بپیچونن و حتی مسیری که باید پیاده میومدن رو هم با گشتن داخل کوچه های این اطراف طولانی کرده بودن..
هوا سرد بود و کل مدتی که توی کوچه های باریک این اطراف میگشتن بدون اینکه کلمه ای حرف بزنن شونه به شونه ی هم راه میرفتن. حالاهم بالاخره اینجا بودن و چانیول داشت در آهنی رو میکوبید درحالیکه بکهیون هنوز نگران بود کسی تعقیبشون کرده باشه..
فقط افراد گروه دراگون نبودن ممکن بود از طرف گروه جلی و وزیرجانگ هم کسی بخواد برای پیدا کردن جای جونگ کوک دنبالشون بیاد.
ESTÁS LEYENDO
MAYAN
Fanfic💎فیکشن: MAYAN 💎کاپل: چانبک ، ویکوک ، یونمین 💎ژانر : رمنس، اکشن، جنایی 💎محدودیت سنی: +۱۸ _ اون شبیه یه شوالیه س...شوالیه ی من _اون لعنتی رو من بهت دادم! تو منو بخاطر شوالیه ای که خودم واست فرستادم پس میزنی؟! _احتمالا اگه بجاش قلبت رو میدادی وضع...