💎part 9💎

3K 614 22
                                    

نگاهی به لباسهایی که داخل کمد  آویزون شده بودن انداخت و با پوف کلافه ای چمدون نسبتا خالی رو بست..
دیگه از تحلیل رفتار بیون بکهیون خسته بود...تنها چیزی که توی این چند روز ازش فهمیده بود این بود که نمیشه اونو شناخت...

برخلاف دو روزی که توی میامی باهم بودن امروز صبح حتی زودتر از چانیول از خواب بیدار شده بود و بعد از جا دادن لباسهاش داخل کمد ، چان رو برای صبحانه از خواب بیدار کرده بود و بعد رفته بود حموم...
دستی بین موهای ژولیدش کشید و پشت میز صبحانه که درست روبروی پنجره ی اتاق بود نشست...
نمیدونست چقدر طول میکشه تا به اینجور صبحانه ها عادت کنه...هنوزم گاهی دلش برای صبحانه ی کره ای تنگ میشد..

برای خودش قهوه ریخت و به مادرش فکر کرد. امیدوار بود هه جین به خوبی مراقبش باشه بجای پسری که عملا چندسال بود که نداشتش...
با باز شدن در حموم سرش رو بلند کرد و به بکهیونی که تنها پوشش تن خیسش حوله ای بود که دور کمرش پیچیده بود نگاه کرد...

_صبحونه اوردن؟

با لحن سر زنده ای پرسید و همون طور که سراغ میز توالتی که حالا جلوش شیشه های عطر و لوسیون ها و بسته های سیگاری که متعلق به بکهیون بودن به چشم میخورد میرفت خندید

_بهتره حسابی بخوری چون احتمالا قراره تا شب درحال رم گردی باشیم...

چانیول نگاهش رو از عضلات شکل گرفته ی پسر روبروش که با دقت مشغول پخش لوسیون روی پوستش بود گرفت و قهوش رو مزه کرد.. اولین چیزی که بعد از پایین اومدن از تخت توجهش رو جلب کرده بود نوت استیک هایی بود که اطراف لپ تاپ بکهیون پخش بودن... آدرس تمام فروشگاهایی که یونهو با اسم جدید لی هیونبین خریده بود رو یادداشت کرده بود...

_اگه هنوز خسته ای میتونیم تا عصر صبر کنیم به هرحال این کاری نیست که بشه توی چند روز تمومش کرد و از اونجایی که ظاهرا حالا حالاها اینجاییم فرقی نمیکنه یکی دو روز بیشتر یا کمتر..

_نه خسته نیستم...

کوتاه جواب داد و درحالیکه میتونست از صداهایی که میشنید متوجه بشه که بکهیون درحال لباس پوشیدنه از پنجره به بیرون نگاه کرد...اعتراف میکرد که به شدت برای قدم زدن توی این خیابونا مشتاقه...

_اولین بارته که میای ایتالیا؟ 

با نشستن بکهیون روی صندلی روبروش و پیچیدن اون عطر تند که انگار تازه متوجهش بود داخل بینیش نگاهش رو از خیابون پر رفت و امد گرفت و در جواب سوال به تکون دادن سرش اکتفا کرد...

_من قبلا چندبار اومدم..برای افتتاح فروشگاه برندمون و اینجور کارا.ولی هیچ‌وقت بیشتر از یکی دو روز نشد..

بکهیون که حالا تی شرت طوسی رنگی تن کرده   بود درحالیکه به موهای نمدارش دست میکشید گفت و چانیول همون طور که لقمه ی نیمرویی که داخل دهنش گذاشته بود رو میجوید نگاهش کرد

MAYANTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang