_دوباره بدون لباس رفتی؟غرغر کرد و همونطور که چندتا از لباس راحتی هایی که تهیونگ تازه خریده بود رو برمیداشت و از اتاق بیرون رفت
_بجنب دیگه
هنوز سرش رو بالا نیاورده و مشغول نگاه کردن به لباسای توی دستش بود که صدای تهیونگ باعث شد قدماش جلوی در اتاق متوقف بشه و نگاهش بالا بیاد و روی تن برهنه ای که از در حموم بیرون میومد بشینه
_خیلی لفتش میدی!
بی حوصله گفت و بعد از بیرون کشیدن لباسا از دست جونگ کوکی که سرجاش خشک شده بود از کنارش گذشت و وارد اتاق شد..
جونگ کوک اما هنوز سرجاش وایساده بود و به در حموم خیره شده بود..
داغ شدن ناگهانی گونه هاش رو نادیده گرفت و همونطور که به طرف در نیمه باز اتاق میچرخید اخمی روی پیشونیش نشوند_چندبار؟...چندبار بگم خوشم نمیاد یکی اینجوری وسط خونم بگرده؟
با درموندگی پرسید و صدای تهیونگ که با خنده قاطی شده بود رو از داخل اتاق شنید
_از چی خجالت میکشی؟ دوتا مرد نمیتونن همدیگه رو لخت ببینن؟
_چه ربطی به مرد بودن؟ کلا خوشم نمیاد
با لحن معترضی جواب داد و وقتی یه دفعه در نیمه باز اتاق کامل باز شد و تهیونگ با اون نیشخند عجیب درحالیکه چیزی جز شلوار راحتی خاکستری رنگش پاش نبود جلوش ظاهر شد بی اختیار یه قدم یه عقب رفت
_مطمئنی؟ فقط اینه؟ تو از من خجالت نمیکشی دکتر؟
با یکی دو قدم خودش رو بهش نزدیک کرد و جونگ کوک همونطور که همزمان عقب میرفت تا فاصله رو حفظ کنه به این فکر کرد این صحنه رو توی چندتا دراما دیده؟
_معلومه که نه!..چرا باید از یه بچه خجالت بکشم؟
اینو درحالی گفت که به سختی نگاهش رو کنترل میکرد که سمت عضله های تهیونگ نره و بیشتر از این از چرتی که یهویی گفته شرمندش نکنه
_بچه؟ تو منو به چشم یه بچه میبینی دکتر؟
با نیشخند بهش نزدیک تر شد و دستاش رو داخل جیبای شلوار راحتیش فرو برد... صورتاشون دقیقا روبروی هم قرار گرفته بود و جونگ کوکی که کم کم فضا داشت براش اذیت کننده میشد تمام سعیش رو کرد ارتباط چشمیشون رو قطع نکنه
_خب چرا بدنت رو نشون نمیدی که ببینم بدن بزرگترا چه شکلیه؟
شونه بالا انداخت و جونگ کوک با لبایی که از حرص بهم فشرده میشدن بهش خیره شد
_نکنه واقعا خجالت میکشی ازم؟
با لحن متمسخرش پرسید و باعث شد نفسای جونگ کوکی که واقعا خجالت میکشید و اعتراف این موضوع برای خودش هم سنگین بود سریع تر بشن.. به چشمای پر از شیطنت تهیونگ خیره موند و به مغزش اجازه ی فکر کردن بیشتر در مورد کاری که میخواست بکنه رو نداد... فقط دستاش رو به پایین تی شرت سفید رنگی که تنش بود رسوند و با یه حرکت لبه هاش رو بالا اورد و یقه ی تی شرت رو از سرش رد کرد
KAMU SEDANG MEMBACA
MAYAN
Fiksi Penggemar💎فیکشن: MAYAN 💎کاپل: چانبک ، ویکوک ، یونمین 💎ژانر : رمنس، اکشن، جنایی 💎محدودیت سنی: +۱۸ _ اون شبیه یه شوالیه س...شوالیه ی من _اون لعنتی رو من بهت دادم! تو منو بخاطر شوالیه ای که خودم واست فرستادم پس میزنی؟! _احتمالا اگه بجاش قلبت رو میدادی وضع...