💎part 67💎

988 365 170
                                    

سلام ♡

بابت این چندماهی که منتظرتون گذاشتم صادقانه عذرمیخوام و خواهش میکنم درک کنید که تو شرایط بدی بودم.
درستش این بود که همون موقع باهاتون درمیون میذاشتم ولی نشد یعنی نتونستم و حالام فکر کنم با توضیح دادن دلایلم مسخره جلوه میکنن.
بهرحال.. من دوران سختی داشتم و هنوزم دارم ولی برگشتم و اینبار هم بخاطر این غیبت طولانی که خودم رو بابتش هر روز سرزنش میکردم و هم بخاطر ناشناسا و کامنتایی که تا میتونستن قضاوتم کردن توقع هیچ کامنت یا ووتی برای مایان ندارم. قبلنم نداشتم ولی غصه‌ توجه کمی که بهش میشد رو میخوردم همش ولی الان دیگه فقط مینویسم و اپ میکنم و میرم.
پس لطفا اگر باز قصد آزارم رو دارن بعضی دوستان، به خودشون زحمت ندن چون من هیچ کامنتی رو نمیخونم و جوابم نمیدم. فرقی نداره محتواش چی باشه.

و اما اون نازنینایی که به اندازه ی تک تک ثانیه های این چندماه بخاطر درک و محبتشون شرمنده بودم...
چندشاتی‌ای که برای یکی از دوستام نوشته بودم و تا همین چند روز پیش قصد اپش رو اصلا نداشتم، براتون تمامش رو آپ میکنم همین امشب :)
پس سعی کنین منو ببخشین خب؟

نگران بقیه مایانم نباشین این مدت تا تونستم نوشتم و فکر نکنم دیگه همچین اتفاقی پیش بیاد و تو اپش وقفه‌ای بیوفته :)

همین.
دوستتون دارم♡

***

_نه ندیدمش!

با لحن قاطعی گفت و نگاه کارآگاه لاغری که فقط نصف کاناپه ی روبروی اون دو نفر رو اشغال کرده بود به طرف جونگ کوک چرخید

_شما چطور؟

_اونجا تاریک بود و من قبلنم یبار گفتم که  صورتشون رو پوشونده بودن و چیزی ندیدم.

_مطمئنید؟ ما مظنون رو دستگیر کردیم و فقط به یه شهادت از طرف شما احتیاج داریم تا بتونیم حدسیاتمون رو ثابت کنیم.. اون جاده ی فرعی هیچ دوربین مداربسته‌ای نداره ولی دوربینای ساختمانی که اول جاده قرار داره عبور ماشین آقای پارک رو ثبت کردن.. از اونجایی که اون ساعت ماشینای زیادی از اون مسیر عبور نکردن و دو قربانی دیگه قبل از مرگشون به همکارشون گفتن درحال تعقیب پارک جیمینن...

_بهتون که گفتم! من این آقارو جز یه بار روی جلد یه مجله ی مد جایی ندیدم!

اینبار جونگ کوک با اخم غلیظی غرید چون بهرحال راستش رو میگفت. اون همچین کسی رو نه دیده بود و نه می‌شناخت!
وضعیت در مورد تهیونگ که جیمین رو هم دیده و هم از نزدیک میشناختش فرق داشت ولی اونم قرار نبود در مورد اینکه اون روز داخل انبار دیدتش چیزی بگه چون بیشتر از هرکسی میدونست اون ربطی به این ماجراها نداره و فقط یه شاهده.

_بسیار خوب.

کارآگاه که نیم ساعتی رو بی فایده سروکله زده بود با درموندگی لب زد و از روی کاناپه بلند شد.

MAYANTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang