جیمین شاید قبلا چیزی در مورد هویت یونگی نمیدونست ولی زمان زیادی برای شناخت خودش داشت. خود یونگی.. جدا از شغلش خانوادش و گذشتش..
وقتی با یونگی بود تموم تنش چشم میشد و رفتارش رو حفظ میکرد.. شاید یونگی فکر میکرد اون چیز زیادی با هفته ای چند شب خوابیدن باهاش متوجه نمیشه ولی جیمین بیشتر از هرکسی بهش توجه میکرد.
چیزایی که شاید بی اهمیت و کوچیک میومدن ولی اون هربار با کشفشون کلی ذوق میکرد که شاید چند قدم بهش نزدیک تر شده..۰
میدونست از شنیدن چه چیزایی خوشش میاد و از چه بحثایی فرار میکنه.. وقتی متعجبه چطور سعی میکنه پنهانش کنه و وقتی عصبانیه آستانه ی تحملش چقدره و چطور میشه ارومش کرد یا اگه به آستانهی تحملش برسه چطور میشه فرار کرد.
حتی یبار تصمیم گرفت تعداد جملاتی که وقتی حالش خوبه ازش میشنوه رو بشمره و فهمید وقتی عصبانی میشه بیشتر حرف میزنه تا وقتی خوشحاله.
میتونست توی چشماش ببینه چقدر موقع خوشحالی نگرانه انگار که میترسه چند لحظه خودش رو رها کنه و یه اتفاق وحشتناک بیوفته.اره اونا زیاد باهم حرف نمیزدن ولی تموم مدت همدیگه رو تماشا میکردن و جیمین حالا اینقدر با چهرهاش آشنا بود که بفهمه مردی که به تخت چسبونده بودش و تنش رو با لباش وجب میکرد یه چیزیش هست..
_یونگی..چی شده؟
با صدای ضعیفی درحالیکه بخاطر خیسی زبون یونگی روی شکمش نفسش تندتر شده بود پرسید ولی جوابی جز گاز محکمی از پهلوش نصیبش نشد.
هیسی کشید و دستاش دو رو طرف صورت یونگی گذاشت مجبورش کرد سرش رو بالا بیاره_یه اتفاقی افتاده..
آب دهنش رو از گلوی خشکش پایین فرستاد و مردد لب زد
_ آره؟
_جیمین...
با حرص لب زد و پلکهاش رو بهم فشار داد واقعا نمیخواست با اونم بحث کنه نیاز داشت یجوری حواس خودش رو پرت کنه..
برای اون که کل عمرش تحقیر شده بود اونقدر مهم نبود که بیون حتی حاضر نشده باهاش حرف بزنه ولی فشاری که وزیرجانگ و پدر لعنتیش بهش میاورد باعث میشد بیشتر از همیشه احساس خستگی کنه..
اینو نمیتونست به کسی بگه حتی فکر کردن بهشم عصبیش میکرد ولی واقعا نگران تهیونگ بود و از اینکه به این راحتی اون رو باخته حالش بهم میخورد._در مورد اون اتفاقه؟
جیمین فرصت جواب دادن بهش نداد و تن نیمه برهنش رو بالا کشید تا روبروش بشینه.
_کارت تو خراب کردن مود عالیه!
پاهای جیمین که هنوز دو طرف بدنش بودن رو کنار زد و خودش رو لبه تخت کشید. لیوان آبی که روی عسلی بود رو برداشت و کلافه دستی به پشیونیش کشید
_بدون هیچ حرفی از در اومدی تو و افتادی روم توقع داری چیکار کنم؟
_تو بگو باهات چیکارکنم؟ باید دفعه بعد دهنت رو ببندم؟
BINABASA MO ANG
MAYAN
Fanfiction💎فیکشن: MAYAN 💎کاپل: چانبک ، ویکوک ، یونمین 💎ژانر : رمنس، اکشن، جنایی 💎محدودیت سنی: +۱۸ _ اون شبیه یه شوالیه س...شوالیه ی من _اون لعنتی رو من بهت دادم! تو منو بخاطر شوالیه ای که خودم واست فرستادم پس میزنی؟! _احتمالا اگه بجاش قلبت رو میدادی وضع...