💎part 71💎

1K 371 236
                                    


۷۰۰۰کلمه
به اندازه دو پارت تقریبا ❤
برای این پارت باید هشدار خشونت بالارو هم بدم فکرکنم:)

***

_وقتی قرار نیست بارون بباره این باد و ابرای مسخره برای چین؟

نگاهش رو از پنجره گرفت و به جونگ کوکی که با سرنگی که بین انگشتاش بود کنارش روی مبل می‌نشست، داد.
دست سالمش توسط جونگکوک کشیده شد و تنش ناخوداگاه کمی به طرف مرد بزرگتر متمایل شد. تنش هنوز کبود بود و با اینکه مدام در جواب جونگ کوک که در مورد وضعیتش سوال میپرسید میگفت دیگه دارم خوب میشم، هنوز با هربار تکون خوردن درد توی تمام بدنش میپیچید.

_تنت از کی اینقدر داغه؟ چرا هیچی نگفتی؟

جونگ کوک که کل دیشب رو بیدار مونده بود و حتی بعد از برگشت به خونه نتونسته بود استراحت کنه گیج پرسید و تهیونگ همونطور به فرو رفتن سوزن سرنگ داخل رگ دستش نگاه میکرد جوابش رو داد.

_داغ نیستم.. تو سردی!

تزریق که تموم شد دست جونگ کوک درحالیکه لرزش کمی داشت عقب رفت ولی با حلقه شدن انگشتای تهیونگ دور مچش دوباره جلو کشیده شد.
نگاه جونگ کوک بالا اومد و به نگاه جدی تهیونگ که با اخمای درهمش همراه بود دوخته شد.

_یه چیزی بخور و بعد یکم استراحت کن. انتقام گرفتن که هیچ، اگه اینطوری ادامه بدی نمیتونی تا چند روز دیگه سرپا بشی حتی!

_حواسم هست.

جونگ کوک زیرلب گفت و چشمای پسر روبروش چرخید.
حواسش بود؟ حواسش به چی بود؟ همین نیم ساعت پیش از توی یخچال گوشی گمشده‌اش رو برداشته بود!

_بهتر نیست برگردیم خونه؟

یکدفعه حین جمع کردن دارو و خرت و پرت‌هایی که  تهیونگ اطراف خودش روی مبل ریخته بود پرسید و ابروهای پسر کوچیکتر بالا پرید.

_خونه؟ خونه‌ی خودت؟

_آره. الان که دیگه خبر دارن فیلما دست ما نیست و پیش بکهیونه...

_تو واقعا در مورد جانگ یونگ سو چی فکرکردی؟

پلک هاش رو برای چندثانیه روی هم فشرد و بعد با دلسوزی به چهره ی تکیده و درمونده جونگ کوک نگاه کرد.

_اون ازت کینه داره و اون فیلما در واقع چیزی بودن که باعث شد اون روز هردومون رو نکشه. همین که بدستشون بیاره باز میاد سراغت! پس بهتره فعلا منتظر بمونیم تا ببینیم بکهیون میخواد چیکار کنه.

جونگ کوک برای چندلحظه لبش رو جوید و بعد سرش رو‌ تکون داد و سرپا شد.
نگاه تهیونگ تا آشپزخونه دنبالش کرد و بعد با دلخوری به صفحه سیاه تلویزیون نگاه کرد. چند روز  بود که هیچ کاری جز نشستن و نگاه کردن به در و دیوار نکرده بودن و این به جای اینکه به جونگ کوک و اعصابش کمک کنه بدترش کرده بود.
از روی مبل بلند شد و به طرف اشپزخونه و جایی که جونگ کوک مشغول الکی گشتن بین کابینتا بود رفت.

MAYANOnde histórias criam vida. Descubra agora