💎part 48💎

2.3K 679 141
                                    


نفسش رو صدادار بیرون فرستاد و به فنجون کوچیک روبروش که ازش بخار بلند میشد نگاه کرد..
حس میکرد زیر نگاه های زن روبروش درحال بخار شدنه..

_من نظرم رو قبل از اینکه تو بیای بهش گفتم!

هه ری همونطور که بی حوصله و به سختی موهای کوتاهش رو با کش جمع میکرد گفت و بشقابی که چندتا کوکی داخلش بود رو کنار فنجون چانیول گذاشت

_الانم که تصمیمش رو گرفته..

روی صندلی روبروی چانیول نشست و دستاش رو روی میز گذاشت..

_میخواد نگهش داره و هیچی نمیتونه منصرفش کنه.

نگاه چانیول از فنجون جدا شد و روی صورت تکیده ی هه ری نشست..
روزهایی رو به یاد میاورد که حاضر بود قسم بخوره این زن زیباترین زنیه که دیده و حالا... چیزی جز یه کالبد استخونی و توخالی به نظر نمیومد..
خوب که دقت میکرد با اون نگاه بی روحش ترسناک هم بود...

_من نمیتونم هه ری...

چشماش رو توی حدقه چرخوند و دستی به صورتش کشید

_نمیتونم الان همچین مسئولیتی رو گردن بگیرم

_میدونی چرا اینجا اروم نشستم واست چایی ریختم باهات حرف میزنم جای اینکه از خونم بندازمت بیرون؟ چون هنوز حس میکنم دوستم به حساب میای.. جدا از دوستیت با جونگین تو دوست منم حساب میشی... و به عنوان یه دوست میخوام یه نصیحتی بهت بکنم چانیول.. حتی اگه میخوای برای همیشه هه جین رو از زندگیت بیرون کنی باید مراقب بچت باشی.. پدر شدن مسئولیتی نیست که بتونی تصمیم بگیری قبولش کنی یا نه.. این حرفا مال قبل از اینه که یه موجود بیچاره ی دیگه بخاطر چند دقیقه  داغ و بعد سرد شدن بدن شما دوتا مجبور بشه به این دنیای لعنت شده بیاد.. الان که خواهر احمق من تصمیمش رو گرفته فقط بهتره خودت رو جمع و جور کنی چون...

نفس عمیقی کشید و انگشتای کوچیک و لاغرش رو به گردن دردناکش کشید.. بدخوابی و بی خوابی باعث شده بود همیشه یه بدن درد بی دلیل رو تحمل  کنه...

_قراره بعدا حسابی پشیمون بشی.. نمیدونم این بچه های لعنتی چی دارن که حتی اگه ازشون متنفر باشی وقتی یکیشون با اون قد و هیکل کوچیک مال خودت باشه عاشقش میشی.. شایدم فقط چون عاشق خودتی و اون یه ورژن کوچیک از خودته همچین حسی میاد سراغت... نمیدونم! بهرحال یه عذاب وجدان همیشگی قراره همراهت باشه

_من به بخاطر خود هه جین...

_هه جین احمقه! حتی الان که جنابعالی زدی زیر همچی نمیخواد تصمیمش رو عوض کنه پس هرچی سرش بیاد که مطمئنم بدترین چیزا منتظرشه حقشه... ما از اینجا به بعد فقط باید عقب وایسیم و هر وقت افتاد زمین بلندش کنیم و دوباره هلش بدیم جلو..

شونه بالا انداخت و گردنش رو با اخمای درهم به چپ و راست تکون داد..
چانیول هنوز توی سکوت به جایی روی میز خیره بود.. برای حرف زدن دوباره با هه جین به خونش رفته بود و وقتی اونجا پیداش نکرد به اینجا اومد و اینجام دیر رسیده بود چون دختر خواهرش رو برای قدم زدن بیرون برده بود..
به حرفای هه ری فکر کرد و به اینکه چرا هه جین اصرار داره بچش رو نگه داره.. به اینکه میتونه با داشتن بچه به کارش ادامه بده و کنار بکهیون بمونه یا نه..

MAYANWhere stories live. Discover now