درحالیکه به نفس نفس افتاده بود عقب رفت و به مرد اش و لاش روی زمین نگاه کرد..
اب دهنش رو کنارش تف کرد و لگدی به شونش زد_بار آخرت باشه که همچین غلطی میکنی.. اینبار از جونت گذشت بار بعدی کیرت رو به خوردت میده
با نفرت غرید و چند قدم عقب اومد تا از روی میز چوبی و قدیمی پشت سرش پاکت سیگارش رو برداره.. هنوز متعجب بود که یونگی حاضر شده از جونش بگذره
_دختره رو هر جوری شده سالم برمیگردونی..
بدون توجه به رد خونی که انگشتای خیس از خونش روی بدنه ی سفید سیگارش مینداختن بین لباش جا دادش و به جیسونگ که جلوی در خشک شده بود نگاه کرد
_دوستت رو میاره اینجا تا ببری و برسونیش خونشون... مگه نه لی جون؟
قسمت اخر رو با پوزخند روبه به مرد که با چشمای خیس و باز هنوز روی زمین افتاده بود و نگاهش میکرد پرسید و فندکش رو زیر سیگارش گرفت..
_اذیتش کردن؟
جیسونگ با چشمایی بخاطر اشک برق میزدن پرسید و تهیونگ همونطور که سیگار رو از لباش فاصله میداد دوباره جلو رفت تا با ضربه ی پاش تن مرد رو بچرخونه و بتونه چشماش رو ببینه
_نشنیدی؟ پرسید قبل از اینکه کیسه های کوفتی موادت رو تو بدنش جا بدی اذیتش کردی؟
_م..من ندیدمش.. سپردمش دست همون کسی که آقای مین گفته بود... من..فقط کاری ازم خواستن..کردم
_یونگی گفت دختره رو بدزدی حرومزاده؟ قانون مارو نمیدونی؟
با حرص غرید و لگد دیگه ای به دنده هاش کوبید.. شک داشت بخاطر مشتا و لگدای قبلی چندتایی ازشون نشکسته باشه
_تا وقتی دختره رو بیارن همین جا میمونی
بدون اینکه حتی نگاهی به صورت درهم و سرخ شده از دردش بندازه به عقب چرخید و به جیسونگ اشاره کرد از اتاق بیرون بره..
خودش هم پشت سرش بیرون اومد و به نگهبان جلوی در اشاره کرد_حواست کامل بهش باشه...
سیگارش رو دوباره بین لباش جا داد و همونطور که دستش رو دور گردن جیسونگ مینداخت به طرف پله ها حرکت کرد
_میری جلوی در میشینی... دختره رو که از فرودگاه برگردوندن بهم زنگ میزنی باشه؟
پسرک درحالیکه هنوز بغض داشت سر تکون داد و تهیونگ با تلخندی دود رو توی صورتش فوت کرد
_حالا که همچی حل شده گریه میکنی دماغو؟
_گریه نمیکنم
با اخم محوی بین ابروهاش گفت و وقتی به پایین پله ها در خروجی ساختمون رسیدن از تهیونگ فاصله گرفت تا تعظیم نود درجه ای بکنه
_ممنونم هیونگ
با چشمایی که هنوز از اشک برق میزدن گفت و تهیونگ چند لحظه بهش خیره موند.. کلمه ی هیونگ توی گوشش تکرار شد و ناخواسته لبخندی زد..
تی شرت سفید زیر کتش و دستاش از خون رنگ گرفته بودن ولی برای اولین بار تضاد اشک توی چشمای پسر روبروش و لبخندی که روی لباش بود باعث شد فکر کنه کاری که کرده ارزشش رو داشته..
KAMU SEDANG MEMBACA
MAYAN
Fiksi Penggemar💎فیکشن: MAYAN 💎کاپل: چانبک ، ویکوک ، یونمین 💎ژانر : رمنس، اکشن، جنایی 💎محدودیت سنی: +۱۸ _ اون شبیه یه شوالیه س...شوالیه ی من _اون لعنتی رو من بهت دادم! تو منو بخاطر شوالیه ای که خودم واست فرستادم پس میزنی؟! _احتمالا اگه بجاش قلبت رو میدادی وضع...