راهرویی که انگار کفش رو به تازگی شسته بودن رو با قدمهای بلند طی کرد و سعی کرد جلوی سرباز هایی که دوطرفش راه میرفتن خونسرد به نظر برسه
ذهنش با کلی سوال عجیب و غریب پر شده بود و دلشوره ی بی دلیلی_واقعا بی دلیل بود؟_ به جونش افتاده بود...هرچقدر فکر میکرد دلیلی برای ملاقات با رئیس زندان پیدا نمیکرد...با متوقف شدنشون جلوی در اتاق و عقب کشیدن سربازها نفس عمیقی کشید و چند ضربه به در اتاق زد...
با اضطراب دستهای عرق کردش رو به روپوشش کشید و به محض شنیدن صدای محکمی از پشت در ، دستگیره رو چرخوند و وارد اتاق بزرگی که به مراتب نسبت به بقیه اتاقهای ساختمون وضع بهتری داشت شد. همه چیز تقریبا عادی به نظر میرسید و درعین حال غیر عادی بود...یکی از سربازها که مجبورش کرده بود تمام وسایل مورد نیاز یه جراحی رو با خودش برداره دو کیف بزرگی که از وسایل پزشکی پر شده بودن رو پشت سرش روی زمین گذاشت و از اتاق بیرون رفت... حالا سرگیجه هم به حسای بدش دامن زده بود به محض ورود بوی خون داخل بینی حساسش پیچید ولی نگاه های جدی دو مردی که روبروش بودن اجازه نداد فکرش رو بیشتر از این مشغول این موضوع کنه
_اومدی؟
مرد چاقی که پشت میزش نشسته بود و جونگ کوک به دفعات خیلی محدودی تونسته بود ببینتش با لحن دوستانه و لبخند عجیبی که اون رو بیشتر نگران میکرد پرسید و کوک به ناچار با لبخندی تصنعی اول سلام و بعد تعظیم کرد
_گفتن با من کار دارید...راستش ازم خواستن هر وسیله یا دارویی که برای جراحی نیازه رو بردارم و خب من فکر کردم که اتفاقی برای کسی افتاده...
زیر نگاه های خیره ی رئیس چو و مردی که روی یکی از مبلای چرم اتاق لم داده بود با لحن معذبی لب زد و نگاهش یکدفعه متوجه قطرات خونی که کف اتاق بود شد. انگار واقعا هم اتفاقی افتاده بود...
_البته...اقای جئون یه نفر اینجا به کمک شما نیاز داره...
رئیس چو با خنده و لحن بیخیالی لب زد و از پشت میز بلند شد. فقط نگاه کردن به چشمهاش کافی بود تا جونگ کوک مطمئن بشه اتفاقات خوبی در راه نیست..
_کمک؟
_بله...یکی از زندانی های مهممون حالش خوب نیست...
همون طور که با قدمهای کوتاه به سمت جونگ کوک قدم برمیداشت گفت و دستهاش رو پشت کمرش درهم قفل کرد
_در واقع حالش اصلا خوب نیست پسرم...
پسرم!! ناخوداگاه دلش بهم پیچید...چرا نمیتونست نگاهش رو که مسیر قطره های خون رو دنبال میکردن کنترل کنه؟!.
_خب...الان داخل درمانگاهه؟ اگه حالش خیلی بده باید به بیمارستان...
_نه داخل درمانگاه نیست...اگه اونجا بود که نیازی نبود اینهمه راه بکشونمت اینجا...
KAMU SEDANG MEMBACA
MAYAN
Fiksi Penggemar💎فیکشن: MAYAN 💎کاپل: چانبک ، ویکوک ، یونمین 💎ژانر : رمنس، اکشن، جنایی 💎محدودیت سنی: +۱۸ _ اون شبیه یه شوالیه س...شوالیه ی من _اون لعنتی رو من بهت دادم! تو منو بخاطر شوالیه ای که خودم واست فرستادم پس میزنی؟! _احتمالا اگه بجاش قلبت رو میدادی وضع...